سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، شخصی را دوست دارد که در میان جمعیّت، بی آن که هرزه درایی کند و ناسزایی گوید، شوخ باشد، با تفکّرش تنها شود، با عبرت ها خلوت گزیند، و با نماز، شب زنده داری کند . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :35
بازدید دیروز :0
کل بازدید :48958
تعداد کل یاداشته ها : 370
103/9/10
3:28 ع
موسیقی


مرحوم کلینى رضوان اللّه علیه در کتاب شریف کافى آورده است :

یکى از اصحابِ حدیث - به نام ضوء بن علىّ عجلى به نقل از شخصى که از اهالى فارس بود حکایت کند:

پس از آن که به قصد خدمت گزارى خاندان عصمت و رسالت علیهم السلام وارد شهر سامراء شدم ، به منزل امام حسن عسکرى علیه السلام آمدم و در خدمت آن بزرگوار بودم تا آن که روزى مرا خواست و فرمود: براى چه از دیار خویش به این جا آمده اى ؟

در جواب حضرت ، عرضه داشتم : عشق و علاقه خدمت گزارى در محضر مقدّس شما، مرا بدین جا آورده است .

امام علیه السلام فرمود: پس باید دربان من بشوى و افرادى که در رفت و آمد هستند، مواظب باشى .

بعد از آن داخل منزل در کنار دیگر غلامان و پیش خدمتان بودم و همکارى مى کردم و چنانچه چیزى لازم داشتند، از بازار خریدارى مى کردم تا به مرحله اى رسیدم که بدون اجازه رفت و آمد داشتم و در مجالس آن حضرت نیز حاضر مى شدم .

روزى بر آن حضرت وارد شدم و ناگهان حرکت مخصوص و صدائى غیرعادى را شنیدم و تعجّب کرده ، خواستم جلو بروم تا از نزدیک بفهم که چه خبر است .

ناگاه امام علیه السلام با صداى بلند، به من فرمود: همان جا بِایست و جلوتر نَیا؛ و من نیز همان جا ایستادم و دیگر نتوانستم نه جلو بروم و نه به عقب برگردم .

پس از گذشت لحظاتى ، کنیزى از نزد حضرت بیرون آمد، در حالى که چیزى را در پارچه اى پیچیده و همراه خود داشت ، بعد از آن امام حسن عسکرى علیه السلام مرا صدا نمود و فرمود: وارد شو.

وقتى بر آن حضرت وارد شدم ، کنیز را دستور داد که تو هم برگرد و بیا، چون کنیز برگشت و وارد اتاق شد، حضرت فرمود: آنچه در پارچه پیچیده اى باز کن و نشان بده .

هنگامى که پارچه را گشود، متوجّه شدم که کودکى زیبا و نورانى با قیافه اى گندمگون در آن مستور بود.

سپس امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: این نوزاد بعد از من ، امام و پیشواى شماها است و به کنیز دستور داد: او را بپوشان و بِبَر.

راوى گوید: من دیگر آن نوزاد مبارک را ندیدم تا پس از آن که امام حسن عسکرى علیه السلام از دنیا رفت .


  
  


 

 

 

اویس قرنی اهل یمن بود. او با مادر پیرش زندگی می کرد و کارش شتربانی بود. یک بار که خیلی دلش می خواست به دیدن پیامبر اسلام(ص) برود از مادرش اجازه گرفت تا به طرف حجاز راه بیفتد، مادرش گفت: برو! اما اگر به مدینه رفتی و حضرت محمد(ص) در آنجا نبودند، نصف روز بیشتر در آنجا نمان.
با این اجازه، او که علاقه زیادی به دیدن رسول خدا(ص) داشت و برای همین هم رنج راه را تحمل کرده بود و با اشتیاق به سوی مدینه آمده بود، وقتی به مدینه رسید و مطلع شد که رسول خدا(ص) در مدینه حضور ندارند بسیار ناراحت و غمگین شد و دلش می خواست یک سال هم که شده صبر کند تا به زیارت رسول خدا(ص) نایل شود؛ ولی مادرش به او سفارش کرده بود که بیش از نصف روز در مدینه نماند. این بود که گفت: سلام مرا به پیامبر (ص) برسانید و بگویی: مردی از یمن به دیدار شما آمده بود؛ اما از مادرش اجازه ماندن نداشت...
اویس پس از این 
حرف، به سوی شهر خودش به راه افتاد. وقتی که رسول اکرم(ص) به مدینه برگشت، فرمود: آیا کسی به خانه ما آمده است؟ گفتند: آری. مردی با نام اویس. حضرت فرمود: درست است. این نور اوست که در خانه ما مانده است. حضرت محمد(ص) همین طور درباره اویس فرموده بودند که: از سوی یمن، بوی بهشت می آید و من خیلی دوست دارم که اویس را ببینم. هرکس او را دید، سلام مرا به وی برساند.
همچنین 
آن حضرت گفته بودند: اویس از مردان خداست و در راه خدا هم کشته خواهد شد.
اویس در جنگ صفین مردانه جنگید تا این که تیری به قلبش خورد و در راه خدا شهید شد
.


  
  

عزاداری بنی هاشم

از امام صادق علیه‌السلام چنین روایت شده است: «پس از حادثه عاشورا، هیچ بانویی از بانوان بنی هاشم، سرمه نکشید و خضاب ننمود و از خانه هیچ یک از بنی هاشم، دودی که نشانه پختن غذا باشد، بلند نشد؛ تا آن که ابن زیاد به هلاکت رسید. ما پس از فاجعه خونین عاشورا، پیوسته اشک بر چشم داشته ایم».

عزاداری امام سجاد علیه‌السلام

حزن امام سجاد علیه‌السلام بر آن حضرت، به صورتی بود که دوران زندگی او، همراه با اشک بود. عمده اشک آن حضرت، بر مصایب سیدالشهدا علیه‌السلام بود و آن چه بر عموها، برادران، عموزاده ها، عمه ها و خواهرانش گذشته بود؛ تا آن جا که وقتی آب می آوردند تا حضرت میل کند، اشک وی جاری می شد و می فرمود: «چگونه بیاشامم؛ در حالی که پسر پیامبر را تشنه کشتند»؟(1) همچنین می فرمود: «هرگاه شهادت اولاد فاطمه علیهاسلام را به یاد می آورم، گریه ام می گیرد».(2)

امام صادق علیه‌السلام به زراره فرمود: «جدم علی بن الحسین علیه‌السلام هرگاه حسین بن علی علیه‌السلام را به یاد می آورد، آن قدر اشک می ریخت که محاسن شریفش پر از اشک می شد و بر گریه او، حاضران گریه می کردند».(3)

عزاداری امام محمد باقر علیه‌السلام

امام باقر علیه‌السلام در روز عاشورا، برای امام حسین علیه‌السلام مجلس عزا برپا می کرد و بر مصایب آن حضرت، گریه می کرد. در یکی از مجالس عزا، با حضور امام باقر علیه‌السلام، کمیت شعر می خواند؛ وقتی به این جا رسید که «قتیل بالطف ...»، امام باقر علیه‌السلام گریه زیادی کرده، فرمود «ای کمیت! اگر سرمایه ای داشتم، در پاداش این شعرت، به تو می بخشیدم؛ اما پاداش تو، همان دعایی است که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله درباره حسان بن ثابت فرمود که همواره به جهت دفاع از ما اهل بیت، مورد تأیید روح القدس خواهی بود».(4)

عزاداری امام صادق علیه‌السلام

امام کاظم علیه‌السلام می فرماید: «چون ماه محرم فرا می رسید، دیگر پدرم خندان نبود؛ بلکه اندوه از چهره اش نمایان و اشک بر گونه اش جاری می‌شد تا آن که روز دهم محرم فرا می رسید. در این روز، مصیبت و اندوه امام، به نهایت می رسید. او پیوسته می گریست و می فرمود: امروز، روزی است که جدم حسین بن علی علیه‌السلام به شهادت رسید».(5)

عزاداری امام کاظم علیه‌السلام

از امام رضا علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: «چون ماه محرم فرا می رسید، کسی پدرم را خندان نمی دید و این وضع، ادامه داشت تا روز عاشورا. در این روز، پدرم را اندوه، حزن و مصیبت فرا می گرفت؛ می گریست و می گفت: در چنین روزی، حسین علیه‌السلام را کشتند».(6)

عزاداری امام رضا علیه‌السلام

گریه امام رضا علیه‌السلام در حدی بود که فرمود: «همانا روز مصیبت امام حسین علیه‌السلام پلک چشمان مرا مجروح نموده، اشک مرا جاری ساخته است».(7) روزی دعبل، خدمت حضرت رضا علیه‌السلام آمد. آن حضرت درباره شعر و گریه بر سیدالشهدا علیه‌السلام فرمود: «ای دِعبل! کسی که بر مصایب جدم حسین علیه‌السلام گریه کند، خداوند گناهان او را می آمرزد». آن گاه حضرت بین حاضران و خانواده خود پرده ای زد تا بر مصایب امام حسین علیه‌السلام اشک بریزد؛ سپس به دعبل فرمود: «برای امام حسین علیه‌السلام مرثیه بخوان که تا زنده ای، تو یاری‌گر و ستاینده ما هستی. تا قدرت داری، از یاری ما کوتاهی مکن». دعبل، در حالتی که اشک از چشمانش می ریخت، اشعاری در رثای امام حسین علیه‌السلام خواند و صدای گریه امام رضا علیه‌السلام و اهل بیت آن حضرت بلند شد.(8)

عزاداری امام زمان علیه‌السلام

بنابر روایات، امام زمان علیه‌السلام در زمان غیبت و ظهور، بر شهادت جدش گریه می کند. آن حضرت، خطاب به جد بزرگوارش سیدالشهدا علیه‌السلام می فرماید: «اگر روزگار مرا به تأخیر انداخت و از یاری تو دور ماندم و نبودم تا با دشمنان تو جنگ کنم و با بدخواهان تو پیکار نمایم، هم اکنون، هر صبح و شام بر شما اشک می ریزم و به جای اشک، در مصیبت شما، خون از دیده می بارم و آه حسرت از دل پردرد بر این ماجرا می کشم».(9)

پی نوشت:

1. مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 145.

2. صدوق، خصال، ج 1، ص 131.

3. بحارالانوار، ج 45، ص 207.

4. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص 713.

5. امام حسن و امام حسین، ص 143.

6. حسین، نفس مطمئنه، ص 56.

7. بحارالانوار، ج 44، ص 284.

8. همان، ج 45، ص 257.

9. همان، ج 101، ص 320.


  
  

بحار جلد چهل و چهار صفح? دویست و چهل و دو به بعد، بسیار مفصل نقل می کند که خود پروردگار برای آدم و نوح و ابراهیم و اسماعیل و موسی و زکریا و عیسی و پیامبر، بی واسطه و گاهی با واسطه، ذکر مصیبت کرد و آنان گریه کردند. گری? بر ابی عبدالله در حقیقت هماهنگی با هم? انبیا و امامان و اولیاء الهی است


92/3/11::: 12:6 ع
نظر()
  
  

امام صادق(ع) می فرماید: (أنَّ زینَ العابِدین بَکی عَلی أبیه) حضرت زین العابدین برای پدرش گریه کرد، در حالی که روز روزه بود و شب را به نماز شب ایستاده بود. هنگامی که وقت افطار می شد، (جی ءَ لَهُ بِطَعامٍ وَ شَراب) برایش غذا و آب می آوردند، آشامیدنی می آوردند، دائم این جمله را می گفت: (قُتِلَ أبی جائِعاً) پدرم گرسنه کشته شد. (قُتِلَ أبی عَطشاناً) پدرم تشنه شهید شد. و چند بار آب و غذا را عوض می کردند، تا می توانستند میل کنند. و گاهی دارند که، (أخَذَ عِناعاً لِیَشرِب) ظرف آبی را می گرفتند بخورند، (یَبکی حَتِّ یَملَأهُ دَماع) این قدر گریه می کردند که این اشک صورتشان را خراش می داد، زخم می کرد، قطر? خون می ریخت توی آن آب و آب را برایشان عوض می کردند


  
  

پرواز های آسمانی علی(ع)
پروازهای آسمانی علی (علیه‌السلام)
            مرحوم ابن بابویه از جناب سلمان فارسی ، صحابی بزرگوار حضرت پیامبرگرامی (صلی الله علیه وآله) نقل می کند ، نزد سید و مولای خود ، امیرالمومنین (علیه‌السلام) ، نشسته بودم ، درست در همان زمانی که مردم با عمر بن خطاب بیعت و تعهد کرده بودند، غیر از من حضرت حسن بن علی المجتبی علیهاالسلام و محمد بن حنیفه و محمد بن ابی بکر و عمار یاسر و مقداد اسود نیز در خدمت حضرت علی بن ابی طالب (علیه‌السلام) حاضر بودند و از هر جا سخنان می گذشت .
امام حسن (علیه‌السلام) رو به پدر کرده پرسید، یا امیرالمومنین ، حضرت ملکِ وَدود، سلیمان بن داود را سلطنتی داده ، آیا از آن عطیّه قدری و نصیبی به سیّد اوصیای بعد نبیّ رسیده است ؟
شاه سریر ولایت تبسّم کرده فرمود که قسم به آن معبودی که دانه خشک را در زمین، سبز می‌گرداند و قسم به آن قادری که آدم را از خاک تیره آفرید، که آنچه خدای تعالی به پدر تو داده به هیچ یک از اوصیای گذشته نداده و بعد از این هیچ‌کس نیز به این کرامت فائز نخواهد شد ، پس امام حسن (علیه‌السلام) و حضار التماس نمودند که یا امیرالمومنین می خواهیم ، گوشه ای از آنچه را که حضرت واهب العطیات به شما موهبت کرده مشاهده کنیم و به چشم خود ببینیم تا موجب ازدیاد ایمان و باعث تقویّت علم و ایمان ما گردد.
سیّد اوصیاء (علیه‌السلام) فرمودند: همان که خواهید عمل می کنم و مقداری از انبوه عطایای حضرت حق و عزتی که به من کرامت فرموده را بر شما ظاهر سازم .
سپس حضرت امیرالمومنین برخاستند ، دو رکعت نماز اقامه کردند و کلماتی چند بر زبان معجزه بیان فرمودند ، که هیچ یک از حضار فهمیدن آن نتوانستند و از آن محل به میان (فضای باز) خانه آمدند ، دست مبارک خود را به جانب مغرب دراز کرده بعد از لمحه‌ای (زمان کوتاهی ) دست به زیر آوردند، برکف دست مبارک ایشان دو قطعه ابر آسمانی دیدیم .
سلمان گوید که ما همه از آن دو پاره ابر شنیدیم که هر یک از کف جدا شدند گفتند :
اشهدان لااله‌الاالله و اشهدان محمدرسول الله و انکّ وصی نبی کریم من شکّ فیک هلک و من تمسّک بک فقد سلک سبیل النجاهًْ.
شهادت می دهم که غیر از الله خدای دیگری نیست و شهادت می دهم به اینکه محمد رسول خداست و شهادت می دهم که تو وصیّ نبیّ کریم هستی ، هر کس در وصایت و خلافت توشکّ کند هلاک می شود و هر که دست تمسک به وجود تو برآورد ، به راستی به طریق نجات خواهد رسید.
سپس دیدم که آن دو پاره ابر همچون قالیچه پهن شدند و در کنار یکدیگر قرار گرفتند و از آن ابر بوی مشکِ خاصّی به مشام اهل ایمان می رسید. سپس حضرت فرمودند : برخیزید و بر این بساط بنشینید، ما همه برخاسته بر یک بساط نشستیم و آن حضرت به تنهایی برابر دیگری نشسته .
حضرت کلماتی بیان داشتند که این بار هم هیچ کس از لفظ و معنای آن چیزی نفهمید و حضرت به ابر اشاره و امر کردند که ای ابر به جانب مغرب روانه شو ، که ناگاه بادی به زیر آن دو ابر در آمده و ابر را به آهستگی تمام برداشته و به سوی هوا برد. ما در آن موقع چون به آن حضرت نگاه کردیم ، دیدیم که دو جامه‌ی زرد پوشیده اند و تاجی از یاقوت سرخ بر سر دارند و نعلینی که بند آن از یاقوت آبدار بود در پای داشتند و انگشتری از مروارید سفید برّاق که روشنی آن چشم را خیره می ساخت در انگشتان بود و به کرسی از نور نشسته بودند.
امام حسن (علیه‌السلام) از پدر سوال کردند : ای پدر بزرگوارم ، همه مخلوقات سلیمان را به جهت انگشتری اطاعت می نمودند ، شما را به کدام سبب اطاعت می کنند ؟
حضرت سید اوصیای بعد نبی امیر المومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : « یا ولدی انا وجه الله و انا عین الله و انا لسان الله الناطق فی خلقه و انا ولی الله و انا نور الله الذی لایطفی و انا باب الله الذی یوتی منه و انا حجّهًْ الله علی عباده و انا کنزالله فی ارضه و انا قسیم الجنّه و النّار و انا سدِ ذی القرنین و انا جعلتهما له »
ای فرزندم ،
وجه الله منم ،
و عین الله منم ،
و لسان الله گویای در خلق منم ،
و ولی الله منم ،
آن نوری که هرگز خاموش نشود منم،
و آن دری که از آن در عطا می شود منم،
و من حجت خدا بر مردم هستم،
و من گنج خدا در زمین هستم ،
قسمت کننده بهشت و دوزخ منم ،
و سدی که ذوالقرنین بسته بود منم که دو قرن را از برای اسکندر قرار داده بودم.
می خواهی که خاتم (انگشتر) سلیمان نبیّ را به تو عرضه بدارم و ایشان دست در بغل کرده ، انگشتری بیرون آوردند از طلای احمر و یاقوت سرخ و فرمودند : ای فرزندم این خاتم سلیمان است  و این هم اسامی ما است که روی آن نقش کرده اند.
سلمان گوید ، تعجب حاضرین بسیار شد تا حدّی که گویا دیگر آن امام را نمی شناختند.
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : وقوع چنین چیزها در من عجیب نیست ، به خدا سوگند ، امروز آنچه را پیش از این ندیده بودید بنمایانم .
سپس امام حسن (علیه‌السلام) گفتند : آرزوی ما این است که سد ذوالقرنین را به ما بنمایانی .
پس آن حضرت باد را امر فرمود که ما را به طرفی که فرزندم حسن (علیه‌السلام) می خواهد ببر. همزمان با این کلام آوازی از باد چون صدای رعد به ما رسید ، باد دو پاره ابر و ما را برداشت و به هوا برد ، امیرالمومنین بر کرسی نور نشسته از پی ما می آمدند تا باد ما را به کوهی بلند رسانید .
درختی عظیم بر آن کوه بود خشک شده و برگ‌های آن ریخته بود ، یکی از حاضرین پرسید؛ یا امیر المومنین ، به این درخت چه رسیده که برگ‌هایش ریخته است ؟
آن حضرت فرمودند : که از خود او بپرسید ، تا حال خود بگوید حضرت امام حسن (علیه‌السلام) سبقت جسته از آن درخت رنجور سوال کردند که « مالَکِ اَیَّتُها الشَّجَرَهًْ » - تو را ای درخت چه شده است که سبزی از تورفته و برگ های تو ریخته است ؟
درخت جواب نداد.
امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: «اجیبیهم باذن الله تعالی ایتها الشجرهًْ و اخبریهم بخبرک» ای درخت به اجازه خداوند جواب ایشان بده و اخبارت را برسان.
سلمان می گوید که به خدا قسم که آن درخت متکلم شده و گفت : لبیک ، لبیک یا وصی رسول الله و خلیفته من بعده حقا»
ای وصی رسول خدا و خلیفه بر حق بعد از او .
درخت امام حسن را خطاب کرد و گفت : ای ابا محمد ، هر شب وقت سحر پدر شما نزد من می‌آمد و دو رکعت نماز اقامه می کرد و به تسبیح و تهلیل و تقدیس حق تعالی مشغول می شد و باز می‌گشت و در آمدن و رفتن بر کرسی از نور و در میان ابری سفید می بود که از آن بوی مشک به مشام می رسید و من از استشمام روح افزای آن حضرت و آن نور سرسبز و باطراوت می بودم.
اکنون چهل شب شده است که ایشان تشریف ارزانی نفرموده‌اند و مرا از مفارقت پدرشما ، حالم به این مرتبه رسیده ، اگر از او استدعا کنی ، تا لطف خود را از این مهجور دور ندارد ، قطعاً آمدن او مرا به حال خود باز می آورد.
پس شاه ولایت به نزد آن درخت رفته دو رکعت نماز گذارده ، دست مبارک بر آن درخت مالیدند.
سلمان گوید به خدا سوگند ناله مشتاقانه‌ای از آن درخت بر خاست و در دم سبز شد به حدی که بزرگتر شد و میوه برآورد.
پس آن حضرت بر کرسی خود قرار گرفت ، باد ما را برداشته بلند شد ، به حدی که تمام دنیا در نظر ما به مقدار سپری (اسلحه دفاعی ) می نمود و در هوا فرشته ای را دیدیم که سر او در زیر قرص آفتاب بود و پای او در قعر دریاها محدود بود و یک دست او در مشرق و دست دیگرش در مغرب بود.
از حضرت امیر المومنین پرسیدم که آن فرشته کیست ؟ ایشان فرمودند که این فرشته ای است که به حکم خداوند ، من او را در این موضع نصب کرده ام و به تاریکی شب و روشنی روز موکل ساخته ام و تا روز قیامت این چنین خواهد بود.
سپس باد ما را ببرد و به نزد قوم یاجوج و مأجوج رسانیده و آن حضرت به ابر خطاب کردند :
«اِهْبِطیِ تحت هذاالجبل» ، در زیر (دامنه)این کوه فرود بیا .
آن کوه ، کوهی بود ظلمانی که گویا شبی بود سیاه و بوی دود از آنجا به مشام می رسید ، یأجوج و مأجوج را دیدیم و از کثرت ایشان تعجب نمودیم و ایشان را در سه گروه دیدیم ، اولین گروه که طول قامت بیست گز و دومین گروه قدشان صد گز و عرض آن هفتاد گز و گروه سوم که یک گوش را لحاف و گوش دیگر را تشک کرده بودند.
یکی از ما از آن حال پرسید.
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) پاسخ دادند : حاکم این جمع نامحصور من هستم و همه اینها در حکم من هستند . سپس حضرت علی (علیه‌السلام) کلمه‌ای به باد گفتند و باد ما را برداشته به کوه قاف رسانید ، کوهی دیدیم چون یاقوت سرخ که محیط همه دنیا بود و فرشته‌ی به شکل آدمی بر او موکل بود ، در زمانی آن فرشته را چشم بر امام علی (علیه‌السلام) افتاد گفت : السلام علیک یا امیرالمومنین ، پس از آن رخصت از آن حضرت طلبید که مطلب خود را عرض کند آن حضرت فرمودند : من بگویم چه می‌خواهی یا تو می گویی . فرشته گفت : شما بفرمائید؛ حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) فرمودند که رخصت زیارت برادر و مصاحبت وی را می خواهی ، رخصت دادم پس فرشته گفت : بسم الله الرحمن الرحیم و راهی شد .
سپس درخت دیگری دیدیم چون درخت اول و به همان طریق سوال و جواب واقع شد .
درخت گفت : در ثلث اول هر شب ، امیرالمومنین نزد من می آمد ، پس از نماز و تسبیح و تقدیس  بر اسبی سوار شده می رفت و من سبز و خرّم می بودم و هم اکنون چهل روز است که ایشان بنا به حکمتی که خود صلاح می دانند ، فیض قدوم خود را از من باز گرفته و تن من این چنین گداخته و برگ‌هایم ریخته و این همه از درد مفارقت اوست . حضرت امام حسن تقاضا نمود و حضرت امیرالمومنین دست مبارک بر آن درخت کشیدند و درخت گفت :
«اشهدان لااله الاالله و اشهد ان محمداً رسول الله و انک امیرالمومنین فی الائمه المبارکهًْ و وصی رسول رب العالمین من تمسک بک بخی و من تلف عنک هوی»
شهادت می دهم که معبودی جز الله نیست و شهادت می دهم که محمد رسول خداوند است و شهادت می دهم به اینکه شما امیر مومنین در امامان مبارک و پاک نهاد هستید و وصی پیامبر خداوند رب العالمین هستید و هر کس به شما تمسک جست نجات پیدا می کند و هر کس از شما تخلف کرد سقوط خواهد کرد .
سپس آن درخت هم‌ ، چون درخت قبلی سبز و خرم شد و طراوت یافت و ما ساعتی در زیر آن آرام گرفته ، پرسیدیم که یا امیرالمومنین آن فرشته به کجا رفت ؟
امیر المومنین فرمودند: دیروز بر کوه ظلمت عبور نمود فرشته ای که بر آن موکل است رخصت زیارت آن فرشته طلبیده بود امروز این رفت که تدارک آن برادر نماید ، یکی از یاران گفت مگر ملائکه به اذن شما از محل و مکان خود حرکت می کنند؟
حضرت سیداوصیاء امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: به خدائی که آسمان را بدون ستون برافراشته است قسم ، که هیچ یک از ملائکه بی رخصت من از جای خود حرکت نمی کنند و بی اذن من به قدر نفسی ! از جا جنبش نمی نمایند، مگر آنکه حضرت عزت به برق غضب خود آنها را بسوزاند و بعد از من فرزندم حسن و بعد از او فرزندم حسین و بعد از او نُه تن از اولاد او که نهم ایشان « قائم آل محمد » است . این حال و قدرت و جواز را دارند و هیچ ملکی از ملائکه مقرّبین را حدّ نباشد که یک نفس بی اراده ایشان برآورد.
پس یکی از ما ، نام فرشته ای که موکل آب است پرسید حضرت امام علی علیه السلام فرمودند : «برخائیل» نام دارد، من گفتم یا امیرالمومنین مگر نه اینکه دیروز ما در طول روز در خدمت شما بسر می بردیم؟ پس در کدام وقت فرصت نزول اجلال در آن کوه شده بود؟
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : چشم خود را بپوشانید ، پوشاندیم، پس امر به گشودن نمود ، چون چشم گشودیم خود را در مملکت دیگر یافتیم ، گفتیم « هذا شی‌ءٌ عجیب» حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند: امر ملکوت در قبضه‌ی اقتدار من است که شما را طاقت بر اطلاع آن نیست معهذا من در خوردن و نوشیدن و نکاح مانند دیگر بندگان ، بنده مخلوق هستم ، اگر اندکی از آنچه را من می دانم شما بدانید ، دل‌های شما تاب شنیدن آن نیاورد و بدانید که اسم حق تعالی هفتاد و سه حرف است و نزد آصف تنها یک حرف بود و نزد من هفتاد و دوحرف است و یک حرف علم غیب است که مخصوص به ذات اوست ، «لاحول ولاقوهًْ الابالله العلی العظیم» ، شناخت مرا هر که شناخت و منکر شد هر که مرا منکر شد .
سپس حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) آن ابر را امر نمود که ما را به باغی رسانید که در خرمی و سبزی با روضه‌ی جنان برابری می نمود و در آنجا جوانی را در میان دو قبر مشغول به نماز دیدیم گفتیم یا امیرالمومنین این جوان کیست ؟
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : او برادر صالح نبی است و این دو قبر از آن پدر و مادر اوست و چون چشم صالح بر صالح المومنین علی (علیه‌السلام) افتاد او بی تابانه پیش آمد و سینه به کینه آن حضرت را بوسه داد و گریه کنان به شکوه و گلایه آمد و همواره آن حضرت او را تسلّی می دادند .
پرسیدم یا مولا ، او چرا گریه می کند . حضرت مولانا امیرالمومنین فرمودند: از خود او بپرسید.
امام حسن (علیه‌السلام) گفتند : ایهاالعبدالصالح چه چیز تو را می گریاند ، صالح نبی پاسخ داد ، اینکه پدر شما و مولای ما هر روز وقت طلوع صبح به نزد من می آمد و با هم نماز می خواندیم و این نماز باعث نشاط و رغبت من در عبادات بود ، ولی امروز دو روز شد که ایشان تشریف نیاوردند و من امروز چون ایشان را دیدم طاقتم نماند.
 ما گفتیم ؛ یا امیرالمومنین ، این عجیب تر است که ما هر روز صبح در خدمت شما به سر می بردیم پس چگونه بی اطلاع ما به اینجا آمده اید و با حضرت صالح پیامبر نماز خوانده اید؟
ایشان فرمودند: آیا می خواهید که حضرت سلیمان پیامبر خدا را زیارت کنید؟
گفتیم : بلی ، یا امیرالمومنین . این آرزوی ما است.
پس شاه ولایت روانه و ما در خدمتش به بستانی رسیدیم که کس مانند آن ندیده و نشنیده آ‌ب‌های جاری و مرغان خوش زبان و پرندگان زیادی حاضر بودند ، چون چشم آن مرغان بر حضرت حیدر، وصیّ مصطفی افتاد، دور او را گرفته پر می زدند و طواف می کردند و در میان بستان تختی از فیروزه دیدیم و جوانی بر آن خوابیده و دست ها بر سینه خود نهاده و دو مار بر بالای سر و پایین پای او قرار گرفته چون مارها حضرت علی (علیه‌السلام) را دیدند ، در جلوی پای او غلطیدند.
ما گفتیم ، یا امیرالمومنین این جوان کیست ؟
حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : این حضرت سلیمان است ، سپس حضرت امیرالمومنین (علیه‌السلام) انگشتری را از انگشت خود بیرون آورده و در انگشت آن جوان خوابیده قرار دادند و خطاب به او گفتند : «قم باذن الذی یحیی العظام و هی رمیم »
در همان لحظه ، سلیمان برخاسته و گفت :
اشهد ان لا اله الاالله وحده لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده‌ و رسوله ارسله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کله و لوکره المشرکون و اشهدانک وصی رسول الله حقاً الهادی المهدی الذی سئلت الله تعالی به و به محبته و بمحبهًْ اهل بیته آتانی الله الملک» .
گواهی می دهم که معبودی غیر از خدا نیست او یکی است و شریک ندارد و به راستی که محمد بنده او و فرستاده اوست و خداوند محمد را ارسال کرد تا هدایت و دین حق را ظاهر کند اگر چه مشرکان به او کراهت داشته باشند و شهادت می دهم که همانا شما (علی علیه‌السلام ) وصیّ برحقّ رسول خدا هستید، و شما هدایت کننده‌ی هدایت یافته هستید همان کسی که من به وسیله محبت اهل بیت او از خداوند بلند مرتبه هر چه خواستم ، و خداوند منّان مرا (سلیمان ) ملک ( پادشاهی و پیامبری) عطا کرد ، (که مثل این سلطنت دینی و زمینی را به هیچ یک از اولاد آدم نداده بود و اگر محبت شما را شفیع نمی ساختم آن موهبت نصیب من نمی شد .
پس مدتی آن سرور کائنات و مولای ممکنات و سید هر دو جهان حضرت امیرالمومنین در نزد سلیمان بنشست و ما به پابوس آن پیغمبر بزرگوار الهی مشرّف شدیم .
سپس سلیمان را وداع گفته برخاستیم و سلیمان نیز به همان حال اول خود بازگشت و از حضور حضرت علی (علیه‌السلام) پرسیدیم ، که یا امیر ، شما را چه علمی است به آنچه که در پشت کوه قاف می‌باشد؟
حضرت حیدر کرار پاسخ فرمودند ؛ که خلاق عالم خداوند کریم در عقب کوه قاف چهل عالم آفریده که هر عالمی چهل برابر دنیای ما است و علم من به ماورای قاف همچون علم من است به حال همین دنیا و آنچه در دنیا است و بعد از رسول خدا حافظ و نگهدارنده عالم ها من هستم و همچنین بعد از من اولاد من حافظ این عالم ها و حافظ شریعت نبوی و وارث علوم مصطفوی تا روز قیامت خواهند بود و من به راههایی که در آسمان‌ها است داناتر هستم از راه‌هایی که در زمین است و ما مخزن مکنون و الهی هستیم و ما اسماء حسنای الهی هستیم که چون خدا را به این اسماء بخوانند خداوند اجابت کند و صاحب آن نامهایی که بر عرش و کرسی نوشته شده است ، ما هستیم و ما قسمت کننده بهشت و دوزخ هستیم ، ملائکه آسمانها ، تقدیس و تسبیح و تهلیل و توحید الهی را از ما آموخته اند ، و ما آن اسم‌هایی هستیم که چون حضرت آدم صفی به آن تعلیم گرفت توبه اش قبول شد و من این امور عجیبه و اسرار غیبیه را به برکت اسم اعظم می دانم که اگر به برگ زیتون چیزی به آن نویسند و در آتش اندازند آن برگ نسوزد و طراوتش سوی پژمردگی نرود و تاریکی شب و روز از برکت نام‌های ماست ، و اسامی بلند مرتبه ما را چون برصفحه آسمان نقش کرد بی ستون استقامت یافت و زمین به وسیله اسامی ما مسطح شد و چون اسامی ما را بر باد خواندند باد در حرکت آمد و آنگاه که اسامی ما را بر برق نوشتند نورانی و تابندگی پیدا کرد و وقتی آن را بر رعد رقم نمودند ، رعد خاشع شد و وقتی بر جبهه‌ی اسرافیل نقش کردند ، وی متکلّم به کلام «سبوحٌ قدوسٌ ربّ الملائکهًْ و الرّوح » گردید.
سپس حضرت به ما فرمودند ، چشم‌های خود را بپوشانید ، ما چشمان خود را پوشانیدیم ، سپس فرمود ، بگشائید و ما چشم‌های خود را گشودیم و خود را در شهری دیدیم متشکل بر بازارهای آبادان و قصرهای بلند مرتبه و مردمی در نهایت بلندی قامت و کمال استقامت و هر کدام چون نخلی بلند سپس حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) فرمودند : این گروه از بقیه قوم عاد هستند که در کفر و ضلالت و ظلم جهالت به سر می برند و ایمان به ربّ عالمین و روز حساب ندارند وشهر ایشان از شهرهای مشرق بود و من به امر خلاّق بی چون قلع و قمع مساکن ایشان نموده ، به این مکان نقل نمودم و شما ایشان را در اینجا ببینید و بر آن مطلع شوید که من داعیه دارم که با این گروه ، مقاتله کنم .
پس حضرت مولانا امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) آن قوم را به وحدانیّت خداوند و رسالت مصطفوی و ولایت خود راهنمایی کرد ایشان سرپیچیدند ، حضرت مکرر ایشان را به اسلام خواند ، همانطور امتناع ورزیدند ، پس بر ایشان حمله کرد و آنها بر وی حمله کردند بسیاری از ایشان را بکشت و چون خوف ما را مشاهده نمود ، نزد ما آمده دست مبارک خود را بر سینه ما مالید و خوف از دل ما خارج شد.
بار دیگر به صدای بلند ایشان را به ایمان و اسلام دعوت نمود ، ایمان نیاورند ، برق و صاعقه ظاهر شد چیزی چند می خواند که ما نمی فهمیدیم ، ما را چنان مشاهده می شد که این برق و صاعقه از دهان مبارک حضرت مولی الموحدین علی (علیه‌السلام) بیرون می آید و چنان صداهای هولناک پدید آمد که ما گفتیم ، البتّه آسمان بر زمین می افتد و کوه‌ها از هم می ریزد ، تا آنکه دیگر یک نفر از ایشان زنده باقی نمایند و چون از مجادله‌ی آن قوم فارغ شد رعد و برق برطرف شد .
ما استدعا نمودیم که یا امیرالمومنین ما را به وطن خود برسان که دیگر بیش از این طاقت و تحمّل نداریم .
سپس حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) آن ابر را طلبیده و ما بر آن ابر سوار شدیم آن حضرت متکلّم به کلامی شد و باد ما را به هوا برده به جائی رسانید که دنیا را به قدر درهمی دیدیم و بعد از آن لحظه ای نگذشت که خود را در منزل زمینی امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) دیدیم ، همان محلی که در آنجا حرکت و سفر بساط را آغاز نموده بودیم.
چون فرود آمدیم ، بانگ مؤذن را شنیدیم که اذان می گفت و ما اول صبح بعد از طلوع آفتاب راهی شده بودیم و در این پنج ساعت را پنجاه ساله را طی نموده بودیم و حضرت امیرالمومنین علی (علیه‌السلام) چون ما را متعجّب دید فرمود :
به آن خدائی که نفس من به دست قدرت اوست که اگر بخواهید شما را در همه‌ی آسمان ها و زمین‌‌ها بگردانم بر آن قادرم و این همه قدرت عظیمه باذن خالق البریه و برکت خیر خلقه یافته ام و منم ولیّ و وصیّ آن حضرت در حین حیات و در زمان رحلت ولیکن اکثر مردمان نمی دانند .
سلمان رضی الله عنه گفت : لعن الله من غصب حقّک و مجدک و اعرض عنک و ضاعف علیه العذاب الالیم.1
 

1 – حدیقهًْ الشیعه – ص 393 .


  
  


روایت کننده گوید: مردى که دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش کور بود، با حالتى رقت آور فریاد مى زد : رب نجنى من النار؛ خدایا، مرا از آتش ، نجات بده (406))).
شخصى به او گفت : از براى تو مجازاتى باقى نمانده ، در عین حال مى گویى خدایا، مرا از آتش نجات بده ؟!
گفت : من در کربلا بودم ، وقتى که حسین (علیه السلام) کشته شد، شلوار و بند شلوار گران قیمتى را در تن آن حضرت دیدم ، با توجه به این که همه لباسهایش را غارت کرده بودند فقط همین شلوار مانده بود. دنیاپرستى مرا به آن داشت تا آن بند قیمتى شلوار را در آورم . به طرف پیکر حسین (علیه السلام) نزدیک شدم ، تا خواستم آن بند را بیرون بکشم . دیدم آن حضرت دست راستش را بلند کرد و روى آن بند نهاد، نتوانستم آن بند را بیرون آورم ، دیدم آن حضرت دست چپش را بلند کرد و روى آن بند نهاد. هر چه کردم ، نتوانستم دستش را از روى بند بردارم . دست چپش را نیز بریدم ، باز تصمیم گرفتم که آن بند را بیرون آورم .
صداى ترس آور زلزله اى را شنیدم . ترسیدم و کنار رفتم و در همان جا (شب ) کنار بدنهاى پاره پاره شهدا خوابیدم .
ناگاه در عالم خواب دیدم که گویا حضرت محمد (صلى الله علیه و آله و سلم ) همراه على بن ابى طالب (علیه السلام) و فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آمدند و سر امام حسین (علیه السلام) را در دست گرفته اند. فاطمه زهرا(سلام الله علیها) آن را بوسید، سپس فرمود: پسرم ! تو را کشتند، خدا آنها را که با تو چنین کردند، بکشد.
شنیدم که امام حسین (علیه السلام) در پاسخ فرمود: شمر مرا کشت ، و این شخص که در این جا خوابیده ، دستهایم را قطع کرد
)).
فاطمه (سلام الله علیها) به من رو کرد و گفت : خداوند دستها و پاهایت را قطع کند و چشمهایت را کور نماید و تو را داخل آتش نماید.
از خواب بیدار شدم ، دریافتم که کور شده ام و دستها و پاهایم قطع شده ، سه دعاى فاطمه (سلام الله علیها) به استجابت رسیده و هنوز چهارمى آن (یعنى ورود در آتش ) باقى مانده ، این است . مى گویم : خدایا مرا از آتش نجات بده
(407).


92/1/26::: 10:35 ص
نظر()
  
  


زمانی که یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، جبرئیل نزد او رفت. در این هنگام جوانی که در آشپزخانه کار می کرد از دور آمد.

جبرئیل گفت: یوسف! آیا این جوان را شناختی؟

یوسف علیه السلام گفت: نه!

جبرئیل علیه السلام گفت: او همان بچه ای است که در گهواره به پاکدامنی تو شهادت داد.

یوسف او را احضار کرد و به او احترام گذاشت و خلعت داد و شغلش را ارتقا داد.

جبرئیل تبسمی کرد و گفت:

ای یوسف! مخلوقی در گهواره بدون اختیار به پاکدامنی تو شهادت داد و تو این طور تلافی کردی، نمی دانم خداوند با مؤمن چه می کند، کسی که یک عمر بگوید: اشهد ان لا اله الا الله.


  
  


شیطان در طی اعترافاتی که در محضر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داشته بیست و دو گروه از امت آنحضرت را بیان داشته که از دست کارها و افکار و عقاید آنها همواره در رنج و عذاب بوده است که در این تایپیک فهرست وار به آنها اشاره می‌شود. 

پیامبر
شیطان گفت: اولین و سخت ترین دشمن من شما هستی. پیامبر صلی الله علیه و آله از علت آن پرسید، در جواب گفت: چون در قیامت گناهکاران را شفاعت می‌کنی و زحمات مرا ضایع و امیدم را قطع می‌نمایی. 

عالم عامل
عالمی که به علمش عمل کند، دشمن است من هم دشمن او هستم. پیامبر در این مورد فرمودند: عالم و دانشمندی که به علمش عمل کند، از هزار عابد برای شیطان خطرناک تر است. 

حافظ و عامل قرآن
کسی که قرآن را فرا گرفته و حفظ نموده و به تمام دستورات و احکام آن عمل می‌کند، او دشمن من و من هم دشمن او هستم. 

موذن
کسی که پنج وقت نماز، اذان بگوید و اقرار به شهادتین کند و مردم را از خواب بیدار و متوجه عبادت خدا و نماز نماید. 

دوستان فقرا
آنها کسانی هستند که فقرا و مساکین را از یاد نمی‌برند، همیشه متوجه آنها و به فکر ایشان هستند. در همه جا و در هر شرایط از آنان دفاع می‌کنند و زندگی ایشان را تامین می‌کنند. 

دوستان ایتام
کسانی که با یتیمان دوست و مهربان هستند و همچون پدر و مادر دلسوز با آنان رفتار می‌کنند تا یتیمی را احساس نکنند. 

فرد مهربان
که دلسوز مردم است و در مقابل کوچک‌ترین ستمی که به یکی از بندگان خدا شود، ناراحت شده و از او دفاع می‌کند و دلداریش می‌دهد.

فرد ناصح
کسی که برای رضای خدا، مردم را نصیحت می‌کند و به جز رضایت الهی، چیزی در دل ندارد. 

دائم الوضو
کسی که در تمام حالات با وضو باشد و اگر وضوی او باطل شده، فورا تجدید وضو نماید. 

فرد بخشنده
کسی که مردم را در مالش شریک می‌کند و مقداری از دارایی‌اش را به محرومان جامعه می‌بخشد و به فکر ذخیره و جمع آوری مال نیست. 



92/1/17::: 2:43 ع
نظر()
  
  


همه ی ما در سیاره ی زمین زندگی می کنیم و این سیاره در منظومه ی شمسی قرار گرفته است که آن هم در کهکشان راه شیری واقع شده است،

آیا می دانی قطر کهکشان راه شیری چقدر است!؟

در حدود صد هزار سال نوری!

یعنی اگر با سرعت نور حرکت کنی، صد هزار سال طول می کشد تا کل کهکشان را طی کنی!

آیا می دانی که این کهکشان با این عظمت تنها جزیی کوچک از کل جهان است!؟

منجمان فاصله ی دورترین کهکشان ها از ما را تقریبا 15 میلیارد سال نوری تخمین زده اند!!.*

 

همه ی این ها شواهدی است که با وسایل امروزی کشف شده اند و مطمئنا با پیشرفت تکنولوژی، انسان به رازهای بیشتری از هستی پی خواهد برد.

اما ما برای یافتن شگفتی و رازهای هستی دو راه داریم؛

یکی اینکه صبر کنیم تا علم پیشرفت کند و دانشمندان از کشفیات جدید خود خبر دهند،

دوم اینکه به پیش کسانی برویم که علم اول و آخر را دارند و با گذشت زمان چیزی از علمشان نه کم می شود و نه زیاد.

 

اما چه کسی در دنیا وجود دارد که از این رازها اطلاع داشته باشد؟

جواب سوال مشخص است؛

کسی که خداوند علوم و رازهای هستی را به او عطا کرده است.

 

پیامبر خدا صلی الله علیه وآله می فرمایند:

« خداوند عزوجل علی را وصیّ من، مشعل هدایت پس از من، جایگاه راز من، مخزن دانش من، و جانشین من درمیان کسان من قرار داد. از دست ستمکاران بر وی پس از خودم از میان امّتم به خداوند شکایت می‏برم.»[1]

در روایات اهل سنت نیز مشابه این روایت نقل شده است؛

پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمودند:

« وصیّ من، جایگاه راز من، و بهترین کسی که بعد از خود به‏جای می‏گذارم، تعهّداتم را انجام می‏دهد و وام‏هایم را می‏پردازد، علی بن ابی طالب است.» [2]

 

درست است که ما در زمان امیرالمومنین علیه السلام زندگی نمی کنیم و به ایشاندسترسی نداریم،

اما فرزندش که عالم به علم ایشان است الان امام و ولی ما است.

بهره مندی از امام نیاز به حضور او ندارد.

به اطرافت نگاه کن،

الطافش را می بینی.

اما حیف که خودش را نمی بینیم!