سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، شخص لعنت کننده دشنام دهنده، طعنه زنِ به مؤمنان، بد زبانِ ناسزاگوی و گدایِ سِمِج را دشمنمی دارد . [امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :78
بازدید دیروز :0
کل بازدید :48767
تعداد کل یاداشته ها : 370
103/9/7
12:23 ع
موسیقی

 

امام على علیه السلام :به عبد صالح ، یعنى لقمان ، گفته شد: کدام یک از مردمان ، با فضیلت‏ترند؟ 

گفت: «مؤمنِ برخوردار» . 
گفته شد: از مال؟ 
گفت: «نه ؛ لیکن برخوردار از دانشى که اگر به او محتاج شدند ، از دانشش سود برند و اگر از او بى‏نیاز شدند، خودش به آن اکتفا کند» .

امام على علیه السلام ـ در بیان موعظه‏هاى لقمان علیه السلام به پسرش ـ : اى پسرم! کسى که یقینش کم شده و نیّتش در طلبِ روزى ضعیف گشته ، [باید بداند که] خداوند ـ تبارک و تعالى ـ به اراده خود، او را در سه حالتْ آفریده و به او روزى داده است ، که در هیچ یک از آن [حالت]ها کارى از دست او بر نمى‏آمد. [بنابر این، او باید بداند که ]خداوند ـ تبارک و تعالى ـ او را در حالت چهارم نیز روزى مى‏دهد . 
حالت اوّل، این است که او در رحم مادرش بود و خداوند عز و جل او را در جایى استوار، روزى رساند ، به طورى که گرما و سرما اذیّتش نکرد. سپس [در حالت دوم] او را از آن جا بیرون آورد و روزىِ او را از راه شیر مادرش جارى ساخت و با این وسیله، او را کفایت کرد و پرورش داد و بى آن که او توان و نیرویى داشته باشد، او را بزرگ کرد. سپس [در حالت سوم] ، او را از شیر گرفت و روزىِ او را در کسب و کار پدر و مادرش قرار داد، و چنان در دل‏هاى آنان براى او محّبت و رحمت نهاد که گویى غیر از آن، چیز دیگرى ندارند ؛ به طورى که در بسیارى از حالات ، او را بر خودشان مقدّم مى‏داشتند. تا این که [به حالت چهارم رسید و] بزرگ و عاقل شد و براى خودش مشغول کسب و کار گردید . [در این حال ،] عرصه بر او تنگ شد و به پروردگارش بد گمان گشت و همه حقوق خدا را در مالش انکار کرد، و از ترس تنگىِ روزى و بدگمانى به این که خداوند ـ تبارک و تعالى ـ اکنون و در آینده، روزىِ بازماندگانِ او را بدهد ، بر خود و خانوانده‏اش سخت گرفت . 
اى پسرم! بدترین بنده، همین است .

امام على علیه ‏السلام :هر روزى که در آن خداوند نافرمانى نشود ، عید است .

امام على علیه ‏السلام :نگاه کردن به سبزه موجب شادابى است .

امام على علیه ‏السلام :هیچ لباسى زیباتر از سلامتى نیست .

امام على علیه ‏السلام :غذا خوردن را با چشیدن نمک آغاز کنید .

امام على علیه ‏السلام :چه نیکو جایگاهى است حمّام ؛ یادآور دوزخ است و چرک را از میان مى‏برد .

امام على علیه ‏السلام :لباس پاکیزه اندوه را مى‏زداید .

امام على علیه ‏السلام :خود را با آب از بوى ناخوشایند ، که دیگران را مى‏آزارد ، پاک کنید .

امام على علیه ‏السلام :خانه‏هایتان را از تار عنکبوت پاک کنید .

امام على علیه ‏السلام :خط ، زبانِ دست است .

امام على علیه ‏السلام :تراشه قلمت را بشکاف و پره آن را ستبر کن و آن را به جانب راست بُرِش بزن تا خطّت زیبا شود .

امام على علیه ‏السلام :دوات خود را لیقه بگذار و نوک قلمت را دراز بتراش و میان خط‏ها فاصله بگذار و حرف‏ها را نزدیک هم بنویس ؛ این کار باعث زیبایى خط مى‏شود .

امام على علیه ‏السلام :بهترین گفتار آن است که ترتیب نیک ، بدان آراستگى ببخشد و خاص و عام آن را بفهمند .

امام على علیه ‏السلام :از سخن گفتن با کسى که گفتارت را نمى‏فهمد بپرهیز ، که تو را به ستوه مى‏آورَد .

امام على علیه ‏السلام :وقتى براى گفتار ، زمان مناسبى نمى‏بینى سخن مگو .

امام على علیه ‏السلام :بهترین گفتار آن است که نه ملال آور باشد و نه نارسا .

امام على علیه ‏السلام :نیکویى گفتار در کوتاه بودن آن است .

امام على علیه ‏السلام :آفت سخن ، طولانى کردن آن است .

امام على علیه ‏السلام :بهترین شعر ، آن است که مَثَل شود .

امام على علیه ‏السلام :مسواک کردن مایه روشنایى دیدگان است .

امام على علیه ‏السلام :سربازان ، مایه عزّت دین و دژهاى والیان‏اند .

امام على علیه ‏السلام :درهاى آسمان به روى مجاهدان گشوده مى‏شود .

امام على علیه ‏السلام :دو نعمت است که ارزش آن‏ها را نمى‏داند ، مگر کسى که آن‏ها را از دست داده باشد : جوانى و تندرستى .

امام على علیه ‏السلام :آداب ورسوم خویش را به فرزندانتان تحمیل نکنید ؛ زیرا آنان در روزگارى ، غیر از روزگار شما مى‏زیند .

امام على علیه ‏السلام :هیچ پشتیبانى اطمینان بخش‏تر از مشورت نیست .

امام على علیه ‏السلام :با دشمن خردمندت مشورت کن ، ولى از رأى دوست نادان خود بیمناک باش .

امام على علیه ‏السلام :بهترین کسان براى مشورت ، صاحبان خرد و دانش و افراد با تجربه و دوراندیش‏اند .

امام على علیه ‏السلام :پیش از تصمیم‏گیرى ، مشورت کن و پیش از عمل بیندیش .

امام على علیه ‏السلام :مشورت دهنده باید در ارائه نظرش کوشا باشد ، و ضمانت پیروزى بر عهده او نیست .

امام على علیه ‏السلام :رأى و نظر کسى برتر است که خود را از رأى مشاور بى‏نیاز نداند .

امام على علیه ‏السلام :هرکس بر رنج کسب وکار صبر نکند ، باید رنج ندارى را تحمّل کند .

امام على علیه ‏السلام :پیامبر خدا از به کار گرفتن کارگر ، پیش از تعیین مزدش نهى فرمود .

امام على علیه ‏السلام :با فرودست خود مهربان باش تا فرادستت با تو مهربان باشد .

امام على علیه ‏السلام :به احترام پدر و معلّمت از جاى برخیز ، گرچه فرمان‏روا باشى .

امام على علیه ‏السلام :صدقه و وقف دو ذخیره‏اند ، آنها را براى روز خودشان (قیامت) وانهید .

امام على علیه ‏السلام :دانشمندان پاک‏ترین مردم در خُلق و خوى و کم طمع‏ترین آنان در خلقت و طبیعت‏اند .

امام على علیه ‏السلام :با مرگ هر دانشمند ، چنان رخنه‏اى در اسلام پدید مى‏آید که تا روز قیامت هیچ چیز آن را فرو نمى‏پوشد .

امام على علیه ‏السلام :خاکروبه را پشت در منزل نریزید ؛ زیرا جایگاه شیاطین(و میکرب) است .

امام على علیه ‏السلام به مالک اشتر فرمودند :باید توجّه تو به آباد کردن زمین بیش از توجّه به گرفتن مالیات باشد ؛ زیرا مالیات جز در نتیجه آبادانى فراهم نمى‏آید .

امام على علیه ‏السلام :آن که بر مسند قضاوت مى‏نشیند ، باید میان مردم در اشاره و نگاه و نشستن برابرى را مراعات کند .

امام على علیه ‏السلام :برترین مردم ، داورترینِ آنها به حق است 

امام على علیه ‏السلام :فرمان خداى سبحان را بر پا ندارد جز آن کس که [در حق] مدارا نکند و خود را خوار نسازد و در پى طمع نرود .

امام على علیه ‏السلام به مالک اشتر فرمودند :براى داورى میان مردم ، برترین فرد را از نظر خودت برگزین .

امام على علیه ‏السلام :عدالت شالوده‏اى است که جهان بر آن استوار است .

امام على علیه ‏السلام :عدالت ، عمل کننده به آن را از به گردن‏گرفتن حقوق مردم و مظالم آسوده مى‏کند .

امام على علیه ‏السلام : پیروى از سنّت خدا و پایدارى دولت‏ها نتیجه عدالت است .

امام على علیه ‏السلام :عادل‏ترین مردم کسى است که با داشتن قدرت ، عدالت بورزد .

امام على علیه ‏السلام :عادل‏ترین مردم کسى است که بیش از همه به حق داورى کند .

 

 


  
  


1.شیخ مفید روایت کرده است که على (ع) درباره کنیزکى که دو تن به صورت مشارکت او را خریده بودند و هر دو در یک طهر (فاصله بین دو حیض) به خاطر علم نداشتن به تحریم این کار، با آن کنیزک مجامعت کرده بودند، آن حضرت براى آنکه بچه را به یکى از آن دو واگذار کند بین آنان قرعه انداخت و بچه را به کسى سپرد که نام وى به قرعه افتاده بود.و او را واداشت تا نیمى از قیمت آن بچه را به شریکش بپردازد.زیرا این طفل، فرزند کنیز بود.خبر این داورى به گوش رسول خدا (ص) رسید و آن حضرت آن را امضا و تایید کرد و همین حکم را در اسلام مقرر داشت و فرمود: سپاس خداوندى راست که در میان ما اهل بیت، کسى را قرار داد که بر سنت داود (ع) و شیوه او در قضاوت، به داورى مى‏پردازد و مقصود آن حضرت از این عبارت آن بود که على (ع) داوریهاى خود را مانند داود به مدد الهامات خداوندى به انجام مى‏رساند.

ابن شهر آشوب در مناقب از سنن ابو داود و ابن ماجه و ابن بطه در الابانه و احمد در فضایل الصحابه و ابن مردویه با طرق فراوان از زید بن ارقم روایت کرده‏اند که على (ع) در یمن بود، دعوایى در نزد آن حضرت اقامه شد.در آنجا سه تن بر سر کودکى به مخاصمه پرداخته بودند و هر یک از آنان گمان مى‏کرد که در دوره پیش از اسلام در یک طهر با مادر این کودک نزدیکى کرده و بنابراین کودک متعلق به اوست.على (ع) براى حل مشکل بین آنان قرعه انداخت و به آن کسى که نام او در قرعه درآمده بود دستور داد تا دو سوم دیه را به دیگر مخاصمان دهد.نحوه داورى على (ع) در این باره به گوش پیامبر رسید و آن حضرت (ص) فرمود: سپاس خداوندى را که در میان ما اهل بیت کسى را قرار داد که به شیوه داود به قضاوت مى‏پردازد.

2- روایتى که مفید آن را نقل کرده است.ابن شهر آشوب این روایت را از مسند احمد و نیز از امالى احمد بن منیع به سند آنها از حماد بن سلمة از سماک بن حبیش بن معتمر نقل کرده و گفته است این روایت را محمد بن قیس از ابو جعفر (ع) نقل کرده است.در زمانى که على (ع) در یمن بود، خبر گودالى که براى شکار شیرى کنده بودند به آن حضرت رسید.در آن گودال شیرى به دام افتاده بود و مردى بر کناره این گودال براى تماشا ایستاد که ناگهان پایش لغزید و براى اینکه به درون گودال نیفتد به مرد دیگرى چسبید و آن مرد هم به کس سومى چسبید و مرد سوم هم به فرد چهارمى چسبید و هر چهار تن به گودال فرو افتادند و شیر همگى آنان را پاره پاره کرد.حضرت على در این باره چنین داورى کرد که شخص اول طعمه و شکار شیر است و بازماندگان او باید یک سوم خونبهاى شخص دوم را بپردازند و بازماندگان شخص دوم باید دوسوم دیه فرد سوم را بپردازند و بازماندگان فرد سوم باید تمام دیه شخص چهارم را بپردازند.خبر این داورى به پیغمبر رسید و فرمود: همانا ابو الحسن على (ع) در میان آنان مانند داورى خداوند عز و جل در بالاى عرش قضاوت کرده است.

ابراهیم بن هاشم در کتاب عجایب احکام امیر المؤمنین (ع) به نقل از امام صادق (ع) گفته است وقتى در آن گودال شیرى افتاد، مردم براى تماشا به دور آن گرد آمدند و در کناره گودال از شدت ازدحام به یکدیگر برخورد مى‏کردند.ناگهان مردى به درون گودال لغزید و براى آن که از افتادن خود جلوگیرى کند به شخص دیگرى آویزان شد و آن شخص هم دیگرى را دستاویز خود قرار داد تا آنکه هر چهارتن به درون گودال فروافتادند و همگى توسط شیر کشته شدند.پس امیر المؤمنین (ع) فرمود: تمام دیه را از قبایلى که به تماشاى گودال آمده بودند، جمع‏آورى کنند و دیه را به نیم و یک سوم و یک چهارم تقسیم کرد و به بازماندگان شخص نخست‏یک چهارم دیه پرداخت زیرا این شخص باعث مرگ سه تن بود.آن‏گاه به بازماندگان شخص دوم یک سوم دیه را پرداخت.نمود زیرا وى باعث قتل دو تن بود و به بازماندگان فرد سوم نیمى از دیه را داد چرا که وى تنها مسبب قتل یک تن بود و به بازماندگان شخص آخر (چهارم) تمام دیه را پرداخت کرد زیرا وى عامل قتل کس دیگرى نبود.گروهى رسول خدا را از نحوه داورى امیر المؤمنین مطلع کردند و آن حضرت فرمود: این ماجرا به همان ترتیب که على (ع) درباره آن داورى کرده، قضاوت مى‏شود.

ظاهرا این دو روایت، حاکى از دو واقعه‏اند.بنابراین در روایت نخست آمده است که شخص اول، بدون دخالت کسى به درون گودال فروافتاد ولى در روایت دوم چنین آمده است که تماشاگرانى که به دور گودال گرد آمده بودند در اثر ازدحام خود اعث‏سقوط نخستین شخص به درون گودال شدند.از این رو على (ع) در این دو مورد دو گونه مختلف داورى کرده است.

3- مفید در ارشاد نقل کرده است: داورى دیگرى در نزد على (ع) مطرح شد.بدین ترتیب که زنى بى‏جهت که تنها براى بازى و تفریح زن دیگرى را بر دوش خود سوار کرده بود.زن دیگرى از راه رسید و آن زن زیرى را نیشگون گرفت و در نتیجه آن زن از جا پرید و کسى که بر گردنش بود به زمین خورد و گردنش خرد شد و مرد.على (ع) در این باره چنین داورى فرمود که یک سوم خونبهاى زن را باید زن سومى که نیشگون گرفته ست‏بپردازد و یک سوم دیگر خونبها را زنى که مقتوله را بر دوش گرفته بود باید پرداخت کند و یک سوم خونبهاى او را هم به هدر داد.زیرا مقتوله بدون دلیل و بیهوده بر دوش آن زن سوار شده بود.خبر این داورى به پیامبر رسید و آن حضرت داورى على را تایید کرد و به درستى آن گواهى داد.

ابن شهر آشوب در مناقب از ابو عبید در غریب الحدیث و ابن مهدى در نزهة الابصار از اصبع بن نباته از على (ع) این روایت را نقل کرده‏اند.ابن اثیر نیز در نهایه خود این روایت را از على (ع) نقل کرده است: زمخشرى در الفایق این روایت را از پیامبر نقل کرده ولى ابن اثیر به او اعتراض کرده و گفته است که این سخن على (ع) است. شاید زمخشرى این روایت را بدین اعتبار که پیامبر آن را امضا کرده از قول آن حضرت (ص) دانسته است.

4- داورى مفید و ابن شهر آشوب آن را پس از داورى فوق الذکر نقل کرده‏اند.و ظاهر روایات آنان گواه آن است که این ماجرا نیز در یمن رخ داده.بدین ترتیب که دیوارى بر سر گروهى خراب شد و آنان را کشت در میان کشتگان زن آزادى بود که فرزندى از فردى آزاد داشت و زنى که برده‏اى بود و صاحب فرزندى از مردى بنده بود.آن حضرت براى روشن شدن حکم بین آن دو کودک قرعه کشید و کودکى را که نام او در قرعه، آزاد درآمده بود آزاد اعلام کرد و براى کسى که نام او به بندگى درآمده بود، حکم به بندگى او صادر کرد.سپس آن بنده را آزاد کرد و آن کودک آزاد را مولاى او قرار داد و در باره نحوه ارث بردنشان حکم فرمود که آنان هم مانند بنده آزادشده‏اى که از مولاى آزاد کننده خود ارث مى‏برند ارث مى‏برند.پیامبر این قضاوت را مورد تایید قرار داد.

5.داورى که از کتاب قصص الانبیاء به نقل از شیخ صدوق به سند خود از امام باقر (ع) نقل شده است.بدین ترتیب که اسب شخصى از اهالى یمن گریخت لگدى بر مردى زد و او را کشت. صاحب اسب چنین دلیل آورد که اسب از خانه‏اش گریخته است.بدین ترتیب على (ع) خون آن مرد را هدر داد و پیامبر نیز حکم او را درباره این مسئله تایید و امضا کرد. زیرا اسب خود گریخته و صاحبش او را رها نکرده بود.

داوریهاى على (ع) در زمان حیات رسول اکرم در غیر یمن

6- داوریى است که آن را شیخ مفید در ارشاد و نیز ابراهیم بن هاشم در عجائب احکام امیر المؤمنین (ع) به صورت مرسل و نیز ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از مصعب بن سلام از امام صادق (ع) نقل کرده است.بدین ترتیب که دو تن به نزد پیامبر آمدند و درباره گاوى که خرى را کشته بود از آن حضرت استفسار کردند. پیغمبر درباره حکم این مسئله از ابو بکر و عمر پرسش کرد و آنان پاسخ دادند: چهارپایى، چهارپاى دیگرى را کشته است و چیزى بر صاحب گاو نیست.اما على بن ابیطالب فرمود: اگر گاو به جایگاه آن خر وارد شده و او را کشته باشد صاحب گاو باید پول آن خر را به صاحب آن بپردازد ولى اگر خر به جایگاه گاو وارد شده و کشته شده است، بر صاحب گاو پرداخت چیزى لازم نیست.آن گاه پیغمبر فرمود: همانا على در میان شما به داورى الهى، حکم کرد.پس فرمود: سپاس خداوندى راست که در میان ما اهل بیت کسى را قرار داد که به شیوه داود به داورى مى‏پردازد.در روایتى دیگر ذکر شده است‏سپاس خداوندى را سزاست که کسى را میان ما قرار داد که مانند پیامبران قضاوت مى‏کند.شیخ مفید گوید: بعضى از عامه گویند این ماجرا بین دو تن از اهالى یمن اتفاق افتاده و برخى نیز آن را مانند آنچه نقل شد ذکر کرده‏اند. البته احتمال تعدد واقعه نیز بعید نیست.

7- روایتى که در مناقب نقل شده است.بدین ترتیب که مردى شتر خود را به سوى آشیانه شتر مرغى رها کرد و آن شتر تخمهاى شتر مرغ را شکست.آن مرد از على (ع) خواست که درباره این کار داورى فرماید.آن حضرت نیز فرمود: تو باید به ازاى هر تخم شتر مرغ یک جنین شتر یا ضراب شترى بدهى.آن مرد این داورى را در نزد پیامبر بیان کرد و آن حضرت فرمود: حکم على را در این باره شنیدى اما براى تو رخصتى قرار داده مى‏شود و تو باید در ازاى هر تخم شترمرغ یک روز روزه بگیرى و مسکینى را طعام دهى.

نگارنده گوید: گویا صاحب شتر پس از شنیدن حکم على (ع) به نزد پیامبر رفته اما پیامبر هم حکم على را تایید کرده است.ولى چون آن حضرت مى‏دانسته که مرد پرسنده از انجام حکمى که على (ع) داده ناتوان است‏براى او رخصت قرار داد.


  
  

 امام جعفر صادق علیه ‏السلام فرمود: هر کس از جماعتِ مسلمین جدا شود و عهد و پیمان خود را با رهبر بشکند، نزد خدا "دست بریده" محشور خواهد شد.


متن حدیث:

قالَ الامامُ الصّادِقُ علیه ‏السلام: مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمیْنَ وَنَکَثَ صَفْقَةَ الامامِ جاءَ إلىَ اللّهِ أجْذَمَ.


« اصول کافى، جلد1، صفحه 405 »


92/6/11::: 11:26 ع
نظر()
  
  

امام صادق علیه‌السلام در حدیثی که به توحید مفضّل معروف و مشهور است، خطاب به یکی از یاران خود به نام «مفضل بن عمر» شگفتی‌‌های فراوانی از عالم خلقت را بر شمرده است.

از جمله این عجایب و شگفتی‌ها به پدیده خورشید و تأثیر آن بر زندگی انسان‌ها بر روی زمین اشاره می‌کند. «ای مفضّل! در طلوع و غروب خورشید، برای به وجود آوردن شب و روز تفکر کن! اگر طلوع آفتاب نمی‌بود، جمیع امور دنیا باطل می‌شد و مردم نمی‌توانستند در امور زندگی خود سعی و تلاش و تصرف کنند و دنیا همیشه برایشان تیره و تار بود و... مصالح و منافع طلوع خورشید از خود آن واضح‌تر و روشن‌تر است و احتیاج به بیان ندارد.

ای مفضل! در منافع غروب آفتاب تأمل کن که اگر آن نبود مردم قرار و سکون نداشتند؛ زیرا آن‌ها به شدّت به خواب و استراحت احتیاج دارند تا آن که خستگی از جسم‌شان برآید و قوای بدن‌شان تجدید شود و دستگاه هاضمه مهیا شود برای هضم غذا و رساندن مواد غذائی به اعضای بدن.

اگر همیشه روز و روشن بود، حرص و طمع، مردم را مجبور می‌کرد تا پیوسته کار کنند و بدن‌های خود را فرسوده کنند. به درستی که بسیاری از مردم این قدر حرص بر جمع‌آوری و ذخیره کردن اموال دارند که اگر تاریکی شب مانع‌شان نمی‌شد، آرام نمی‌گرفتند و آن قدر کار می‌کردند تا از پا بیفتند و... پس خداوند قادر و آگاه، از روی حکمت خود چنین مقدّر کرده که آفتاب گاهی طلوع و گاهی غروب کند؛ درست مثل چراغی که موقع نیاز، در خانه روشن می‌کنند و موقع استراحت، خاموش می‌کنند. پس (خداوند) نور و ظلمت که ضد یک‌دیگرند را برای نظام عالم و نظم احوال انسان‌ها آفریده است.»

نحوه پیدایش فصل‌های چهارگانه

امام صادق علیه السلام در ادامه به نحوه پیدایش فصل‌های چهارگانه سال اشاره نموده و می‌فرمایند:

«ای مفضل! در بلند و پست شدن آفتاب تفکر کن! این طلوع و غروب برای این است که در هر سال چهار فصل مختلف پدید آید و مدبر بودن خداوند حکیم و قادر در تأمین مصالح مردم مشخص شود، و... به درستی که با این یک دور، سال تمام می‌شود و فصول چهارگانه به وجود می‌آید یعنی بهار و تابستان و پائیز و زمستان و با این مقدار از حرکت خورشید، غلّه‌ها و میوه‌ها می‌رسند و به ثمر می‌نشینند و باز در سال دیگر رشد و نمو از سر می‌گیرند.

آیا نمی‌بینی که سال شمسی، مقدارش حرکت آفتاب است از اول حمل تا اول حمل؟... و با همین حرکت مردم عمرها و موعد قرض‌ها و اجارات و معاملات و سایر امور خود را محاسبه می‌کنند و با یک دوره آفتاب، یک سال تمام می شود و با همین حساب ضبط می‌گردد.» (توحید مفضل، ترجمه علامه مجلسی، ص162 با اندکی تلخیص.)

برای دقت در کلام امام علیه‌السلام بخشی از متن اصلی روایت که مربوط به موضوع بحث است را می‌‌آوریم: «أَ لَا تَرَی أَنَّ السَّنَةَ مِقْدَارُ مَسِیرِ الشَّمْسِ مِنَ الْحَمَلِ إِلَی الْحَمَلِ فَبِالسَّنَةِ وَ أَخَوَاتِهَا یُکالُ الزَّمَانُ مِنْ لَدُنْ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی الْعَالَمَ إِلَی کلِّ وَقْتٍ وَ عَصْرٍ مِنْ غَابِرِ الْأَیَّامِ وَ بِهَا یَحْسُبُ النَّاسُ الْأَعْمَارَ وَ الْأَوْقَاتَ الْمُوَقَّتَةَ لِلدُّیُونِ وَ الْإِجَارَاتِ وَ الْمُعَامَلَاتِ وَ غَیْرِ ذَلِک مِنْ أُمُورِهِمْ وَ بِمَسِیرِ الشَّمْسِ تَکمُلُ السَّنَةُ وَ یَقُومُ حِسَابُ الزَّمَانِ عَلَی الصِّحَّةِ...» (توحید المفضل، ص130)

توضیح کلام امام صادق (ع)

قبل از پرداختن به مقصود امام علیه السلام خوب است به این نکته اشاره کنیم که در قرآن کریم نیز در برخی آیات به حرکت و جریان خورشید اشاره شده و همین شبهه به شکلی دیگر در آنجا هم مطرح می‌‌گردد.

1. «وَآیَةُ لَهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَاهُمْ مُظْلِمُونَ وَالشَّمْسَ تَجْرِی لِمُسْتَقَرِّ لَهَا ذَلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلیِمِ؛ شب (نیز) براى آنها نشانه‏‌اى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن برمى‌‏گیریم، ناگهان تاریکى آنان را فرا مى‌‏گیرد! و خورشید (نیز براى آنها آیتى است) که پیوسته بسوى قرارگاهش در حرکت است این تقدیر خداوند قادر و داناست‏.» (یس/ 37 و 38)

2. «لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِک الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکلُّ فِی فَلَک یَسْبَحُونَ؛ نه خورشید را سزاست که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى مى‏‌گیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند.» (یس/40)

3.«اللَّهُ الَّذی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ؛ خدا همان کسى است که آسمانها را، بدون ستونهایى که براى شما دیدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت (و زمام تدبیر جهان را در کف قدرت گرفت) و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، که هر کدام تا زمان معینى حرکت دارند! کارها را او تدبیر مى‌‏کند آیات را (براى شما) تشریح مى‏نماید شاید به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید!» (رعد/2)

همانگونه که ملاحظه می‌‌شود، این آیات حرکت خورشید به طرف قرارگاهش و چرخش ماه و خورشید در مدار و فلک خودشان را بیان می‌کند که در نگاه اولیه، محور بودن زمین را تأیید می‌کند.

نظریه‌های گوناگون درباره حرکت خورشید

اما لازم است برای روشن شدن مطلب، نظریه‌های علمی پیرامون خورشید و حرکات آن را در طول تاریخ علم مورد بررسی قرار دهیم:

خورشید ستاره‌‌ای است که هر انسانی می‌تواند هر روز آن را ببیند و حرکت کاذب روزانه آن از طرف مشرق به مغرب (حرکت روزانه خورشید از مشرق به مغرب، در حقیقت، کاذب است و حقیقی نیست، چون در اثر حرکت زمین از مغرب به مشرق برای انسان خطای دید حاصل می‌شود و گمان می‌کند که خورشید حرکت می‌کند) همیشه توجه انسان را به خود جلب کرده است.

انسان‌ها تا قرن‌ها فکر می‌کردند که خورشید به دور زمین می‌چرخد و هیئت پیچیده بطلمیوسی نیز بر همین اساس پایه‌گذاری شده بود که زمین، مرکز جهان است. (در تاریخ حکما آمده است که چند دانشمند یونانی به نام بطلمیوس خوانده می‌شدند که عبارت‌اند از: بطلمیوس غریب، بطلمیوس دلس و بطلمیوس قلوذی که این سومی همان است که هیئت بطلمیوسی به نام اوست و 140 سال قبل از میلاد می‌زیسته است. ر. ک: اسلام و هیئت، گفتار سوم (کج) و ص5)

این نظریه، کره زمین را ساکن و مرکز کلیه کرات می‌پنداشت. (سید هبة الدین شیرازی، همان، ص5-7)

هیئت بطلمیوسی هفده قرن بر فکر بشر حکومت کرد و پس از آن کپرنیک (1544م) هیئت جدید (هیئت کپرنیکی) را ارائه داد که بر اساس آن زمین به دور خورشید می‌چرخید؛ ولی شکل چرخش را دایره‌‌ای می‌ دانست.

پس از آن کپلر (1650م) شکل بیضوی گردش زمین به دور خورشید را کشف کرد. سپس عقیده این دو نفر، توسط گالیله ایتالیایی مدلل گردید (همان، ص9ـ10)

از آن پس نظام منظومه شمسی به صورت نوین پایه‌گذاری شد. در این نظام مبنا این است که سیارات به دور خورشید می‌‌چرخند (عطارد ـ زهره ـ زمین ـ مریخ ـ مشتری ـ زحل ـ اورانوس ـ نپتون ـ پلوتون) این در حالی است که تا آن زمان هنوز عقیده اخترشناسان (حتی کپرنیک، کپلر و گالیله) بر آن بود که خورشید ثابت ایستاده است. (همان، ص179. ایشان پس از نقل کلام کپرنیک در این که خورشید را مرکز و ساکن می‌‌داند توجیه می‌کند که او خورشید را نسبت به زمین (داخل منظومه شمسی) ساکن می‌دانست نه نسبت به خارج)

حتی در ادعانامه‌‌ای که علیه گالیله در دادگاه خوانده شد، او را به اعتقاد به سکون خورشید، برخلاف گفته کتاب مقدس که خورشید را که متحرک می‌‌دانست (کتاب مقدس، مزامیر، زبور داود، مزمور 19، آیه 5: و (خورشید) مثل پهلوان از دویدن در میدان شادی می‌کند.) متهم کردند و او حاضر نشد حرکت خورشید را بپذیرد. (ر.ک: آرتور کوستلر، خواب‌گردها، ترجمه منوچهر روحانی، ص59.)

در تحقیقات جدید کیهان شناسی روشن شد که خورشید، دارای چند حرکت است:

اول: حرکت وضعی، که هر 5/25 روز یک بار به دور خود می‌‌چرخد.

دوم: حرکت انتقالی از جنوب آسمان به سوی شمال آن، که هر ثانیه 5/19 کیلومتر همراه با منظومه شمسی حرکت می‌‌کند.

سوم: حرکت انتقالی، که با سرعت 225 کیلومتر در ثانیه به دور مرکز کهکشان می‌‌گردد؛ در این حرکت، خورشید منظومه شمسی را به همراه خود می‌‌برد.

برای خورشید حرکت‌‌های دیگری نیز گفته شده است که پرداختن به آن مجال دیگری را طلب می‌‌کند.

در مورد این روایت و آیات مربوط به حرکت خورشید، چند نکته بیان می‌‌شود:

1. مقصود امام صادق علیه السلام و ظاهر برخی آیات مثل آیه 40 سوره یس، حرکت ظاهری خورشید است.

توضیح: هر چند می‌‌دانیم و با ادله علمی و عکس‌‌برداری‌‌های خارج از جو زمین، به اثبات رسیده است که زمین به دور خورشید در حرکت است و جالب این است که قرآن کریم هم در همان زمان که نظر حاکم بر جامعه علمی دنیا، که نظریه ثابت بودن و تخت بودن زمین بود، با اعجاز علمی، به حرکت زمین و کروی بودن آن اشاره می‌کند، اما با همه این اوصاف آنچه که چشم انسان (با خطای حس) آن را درک می‌‌کند، حرکت خورشید است و به همین جهت در تعبیرات عادی و روز مره خود، حرکت را به خورشید نسبت می‌‌دهیم.

مثلا می‌‌گوئیم «خورشید بالای سرمان رسید» یا «خورشید از مشرق طلوع می‌‌کند و به طرف مغرب حرکت می‌کند و در آن جا غروب می‌کند» و یا اینکه  «خورشید در تابستان عمود می‌تابد و در زمستان مایل است» و... اتفاقا در سایر علوم نیز این‌گونه تعابیر مرسوم است. مثلا در علم فیزیک، با اینکه ثابت شده است که اشیاء در خارج، واقعا رنگ ندارند، بلکه متناسب با بازتاب خاصی که دارند، نور به چشم ما رنگی به نظر می‌رسند، ولی از آن جا که در سخن گفتن و گفتارهای عادی نمی‌توان این گونه بیان کرد، ما رنگ‌ها را به خود اشیاء نسبت می‌دهیم و لذا مانعی ندارد خداوند متعال و امام معصوم علیه‌السلام در جائی که سخن از دیدن طبیعت و عبرت‌آموزی است از همین اشیاء محسوس اطراف ما به زبان عادی خود مردم سخن گویند.

اتفاقا شاهد همین مطلب در کلام امام صادق علیه‌السلام هم هست، آن جائی که حضرت خطاب به مفضل می‌فرماید: «... الا تری ان السنه...» یعنی آیا این گونه نمی‌‌بینی که ... و در ادامه فرمود: «... وَ بِهَا یَحْسُبُ النَّاسُ الْأَعْمَارَ وَ الْأَوْقَاتَ الْمُوَقَّتَةَ...» یعنی مردم با دیدن همین حرکت منظم خورشید کارهای خود را تنظیم می‌‌کنند و عمرها و سایر معاملات و تجارت‌هاشان را تنظیم می‌‌کنند. این گونه تعبیر کردن حاکی از این است که امام علیه‌السلام طبق همان شیوه مورد فهم مخاطب سخن می‌‌گوید.

تفسیر نمونه نیز در تفسیر آیه «کلُّ فِی فَلَک یَسْبَحُونَ» (یس/40) همین احتمال را می‌دهد که مقصود همین حرکت خورشید بر حسب حس ما یا حرکت ظاهری (کاذب و خطای دید) باشد و آن احتمال را در کنار احتمالات دیگر می‌‌آورد. (ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، همان، ج18، ص386ـ389)

2. نکته‌ای که نباید از آن غافل بود این است که نسبت دادن حرکت و طلوع و غروب به خورشید به معنی ثابت بودن زمین نیست و لذا نمی‌‌توان از کلام امام صادق علیه‌السلام چنین برداشتی کرد و به حضرت چنین نسبتی داد.

3. کتاب توحید مفضل خود یک سند و دلیل روشن بر اعجاز و عصمت امام صادق علیه‌السلام است، زیرا فرازهای شگفت‌انگیز این روایت، حاکی از آن است که در آن برهه از زمان که شناخت و معرفت بشری چون کودکی خردسال هنوز قامت ایستادن نداشت، حضرت با علم الهی به فلسفه و اسرار آفرینش کاملا احاطه داشته و در القای این درس‌ها به صورت فیلسوفی الهی، دانشمندی کلامی، پزشکی حاذق، تحلیل‌گری شیمیدان، تشریح کننده‌ای متخصص، کارشناس کشاورزی و درخت‌کاری و در یک کلام، «عالم و آگاه از همه پدیده‌های میان آسمان و زمین» جلوه‌گر شده است.

به راستی چه اعجازی از این بالاتر؟! ناگفته نماند، که درک اعجاز در این کلمات به تدبر و اندیشه زیاد نیاز ندارد. (شگفتی‌های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص32)


  
  

از ریان بن شبیب روایت شده است که گفته روز اول محرم به خدمت امام رضا علیه السّلام رسیدم حضرت فرمودند: ... ای پسر شبیب اگر بر حسین (علیه السّلام) گریه کنی و آب دیده‌گان تو بر روی تو جاری شود حق تعالی جمیع گناهان صغیره و کبیره تو را می‌آمرزد خواه اندک باشد و خواه بسیار. 

ای پسر شبیب: اگر می‌خواهی خدا را ملاقات کنی در حالی که هیچ گناهی نداشته باشی حسین (علیه السّلام) را زیارت کن. 

ای پسر شبیب اگر می‌خواهی که در غرفه‌ای از بهشت با رسول خدا و ائمه طاهرین محشور شوی قاتلان حسین (علیه السّلام) را لعنت کن. 

ای پسر شبیب اگر بخواهی مانند شهدای کربلا باشی و ثواب آنها را داشته باشی هر گاه مصیبت آن حضرت را یاد کردی بگو: یا لَیتَنی کُنتُ مَعَهُم فَاَفُوزَ فَوزًا عَظیماً؛ ای کاش من با ایشان بودم و رستگاری عظیمی می‌یافتم. 

ای پسر شبیب اگر می‌خواهی در درجات عالیه بهشت با ما باشی پس برای اندوه ما اندوهناک باش و در شادی ما شاد. بر تو باد ولایت و محبت ما که اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد حق تعالی او را در قیامت با آن محشور می‌گرداند.

منتهی الآمال ، ج 1، ص 541 


  
  


اجر و مزد گریه برای آن حضرت بسیار عظیم و بزرگ است و خداوند خود ضامن آن می‌باشد. 

گریه برای آن حضرت سختی‌های زمان احتضار را از بین می‌برد زیرا امام صادق علیه السّلام به مسمع بن عبدالملک فرمودند: آیا مصائب آن جناب (امام حسین علیه السّلام) را یاد می‌کنی؟ 

عرض کرد: بلی والله مصائب ایشان را یاد کرده و گریه می‌کنم. 

حضرت فرمودند: آگاه باش که خواهی دید در وقت مردن پدران مرا که به ملک الموت وصیت تو را می‌کنند که سبب روشنی چشم تو باشد. 

همچنین فرمودند: ای مسمع گریه بر احوالات حسین (علیه السّلام) سبب می‌شود که ملک الموت بر تو مهربان‌تر از مادر گردد. 

گریه بر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) باعث راحتی در قبر، فرحناک و شادان شدن مرده، شادان و پوشیده بودن او در هنگام خروج از قبر است در حالی که او مسرور است فرشتگان الهی به او بشارت بهشت و ثواب الهی را می‌دهند. 

اجر و مزد هر قطره آن این است که شخص همیشه در بهشت منزل کند.

گریه کننده بر امام حسین علیه السّلام در بهشت با ایشان و هم درجه ایشان خواهد بود.

بحارالانوار، ج44، ص289 و کامل الزیارات باب32، ص101 
بحارالانوار /278/44/ امالی صدوق مجلسی 17/ ص68 


  
  

بیاناتی که حضرت امام جعفر صادق(ع) خطاب به عبدالله بن جنرب می‏فرمایند، ناظر به همین مسایل است. آن حضرت در فرازی از سخنان خود با اشاره می‏فرمایند، کسی که خداوند دین حق را به او شناسانده و او را هدایت کرده و به رشد رسانیده و عقلی به او داده که بتواند به وسیله آن نعمت‏های خدا را بشناسد و او را از علم و حکمت بهره‏مند ساخته تا بتواند کارهایش را با تدبیر انجام دهد. باید شکرگزار خدا باشد و درباره نعمت‏های خدا بیندیشد و کفران نعمت ننماید و همواره روح اطاعت از خدا و ترک گناه و معصیت در او وجود داشته باشد.

امام صادق(ع) در این بیان، به سه فضیلت اخلاقی اشاره می‏کند که برای نیل به کمالات انسانی جنبه کلیدی دارند، یعنی با انجام دادن آنها، انسان به فضایل اخلاقی دیگر نیز دست می‏یابد. اول، تقویت روحیه شکرگزاری و حق شناسی است. کسی که نسبت به خدمت کوچک انسان‏های عادی حق شناسی می‏کند، چگونه حاضر است از کنار نعمت‏های بی نهایت الهی بی تفاوت بگذرد؟ دوم این است که انسان همیشه و درهمه حال به یاد خدا باشد و خُلق سوم این است که انسان نسبت به ولی نعمت خود فرمان بردار و مطیع بوده و مرتکب عصیان و گناه نشود.


  
  


مامون رقّى - که یکى از دوستان امام جعفر صادق علیه السلام است  - حکایت نماید:
در منزل آن حضرت بودم ، که شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام کرد و پس از آن که نشست ، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه ! شما بیش از حدّ عطوفت و مهربانى دارید، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید، چه چیز مانع شده است که قیام نمى کنید و حقّ خود را از غاصبین و ظالمین باز پس نمى گیرید، با این که بیش از یک صد هزار شمشیر زن آماده جهاد و فداکارى در رکاب شما هستند؟!
امام صادق علیه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به یکى از پیش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش کن .
همین که آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه کشید، امام علیه السلام به آن شخص خراسانى خطاب نمود: برخیز و برو داخل تنور آتش ‍ بنشین .
سهل خراسانى گفت : اى سرور و مولایم ! مرا در آتش ، عذاب مگردان ، و مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار بده ، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خویش قرار دهد.
در همین لحظات شخص دیگرى به نام هارون مکّى - در حالى که کفش هاى خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام کرد.
حضرت امام صادق سلام اللّه علیه ، پس از جواب سلام ، به او فرمود: اى هارون ! کفش هایت را زمین بگذار و حرکت کن برو درون تنور آتش و بنشین .
هارون مکّى کفش هاى خود را بر زمین نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اى ، داخل تنور رفت و در میان شعله هاى آتش نشست .
آن گاه امام علیه السلام با سهل خراسانى مشغول مذاکره و صحبت شد و پیرامون وضعیّت فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى و دیگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبى را مطرح نمود مثل آن که مدّت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است .
پس از گذشت ساعتى ، حضرت فرمود: اى سهل ! بلند شو، برو ببین در تنور چه خبر است .
همین که سهل کنار تنور آمد، دید هارون مکّى چهار زانو روى آتش ها نشسته است ، پس از آن امام علیه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بیا؛ و هارون هم از تنور بیرون آمد.
بعد از آن ، حضرت خطاب به سهل خراسانى کرد و اظهار داشت : در خراسان شما چند نفر مخلص مانند این شخص - هارون که مطیع ما مى باشد - پیدا مى شود؟
سهل پاسخ داد: هیچ ، نه به خدا سوگند! حتّى یک نفر هم این چنین وجود ندارد.
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: اى سهل ! ما خود مى دانیم که در چه زمانى خروج و قیامنمائیم ؛ و آن زمان موقعى خواهد بود، که حدّاقلّ پنج نفر هم دست ، مطیع و مخلص ما یافت شوند، در ضمن بدان که ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستیم.

 (بحارالا نوار: ج 47، ص 123، ح 176، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب (



  
  


در زمان حکومت معتمد عبّاسى به جهت نیامدن باران ، خشکسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، لذا خلیفه دستور داد که مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.

مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن که نصارى به همراه یکى از راهبان حرکت کردند و چون به بیابان رسیدند، راهب دست به سوى آسمان بلند کرد و در این هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باریدن کرد.

همچنین روز دوّم ، نیز نصارى به همراه همان راهب حرکت کردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند کرد - همانند روز قبل - ابرى نمایان گشت و باران فرود آمد.

به همین علّت مسلمان هاى ظاهر بین که شاهد این صحنه مرموز بودند، نسبت به دین مبین اسلام و نیز ولایت امام در شکّ و تردید قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند.

وقتى این خبر تاسّف بار به معتمد - خلیفه عبّاسى - رسید، فورا دستور داد تا امام حسن عسکرى علیه السلام را احضار نمایند، هنگامى که حضرت نزد خلیفه آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را دریاب که در حال هلاکت و بى دینى قرار گرفته اند.

امام حسن عسکرى علیه السلام در مقابل ، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نیست ، اجازه بده که بار دیگر نصارى براى آمدن باران بیرون بروند و دعا نمایند، من به حول و قوّه الهى ، شکّ و تردید را از دل مردم بیرون خواهم کرد.

معتمد دستور داد تا بار دیگر مردم براى آمدن باران دعا کنند، نصارى نیز به همراه راهب حرکت کردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند کرد، بارش باران شروع شد.

پس امام علیه السلام فرمود: آنچه که در دست راهب است از او بگیرید.

همین که مامورین آن را از دست راهب گرفتند، دیدند قطعه استخوان انسانى است ، آن را خدمت امام علیه السلام آوردند.

حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا کن .

این بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند کرد و دعا خواند، دیگر خبرى از باران نشد.

تمامى مردم از این ماجرى در حیرت و تعجّب قرار گرفته و با یکدیگر مشغول صحبت چون و چرا شدند.

و معتمد عبّاسى به امام علیه السلام خطاب کرد و اظهار داشت :

یاابن رسول اللّه ! این چه معمّاى مرموزى بود؟!

و چرا دیگر باران قطع شد و دیگر باران نیامد؟!

امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: این استخوان یکى از پیغمبران الهى است و این راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى کرد و به وسیله آن استخوان ، رحمت الهى فرود مى آمد.

راوى گوید: وقتى آن قطعه استخوان را آزمایش کردند، متوجّه شدند آنچه را که امام علیه السلام مطرح فرموده است ، صحیح مى باشد و حقیقت دارد و مردم از شکّ و گمراهى نجات یافتند.

و پس از آن که حقّانیّت براى همگان روشن و آشکار گردید، حضرت به منزل خود بازگشت .


  
  


شخصى به نام موسى بن مهدى حکایت نماید:

روزى در سامراء که به آن شهر عسکر مى گفتند، به محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم و اظهار نمودم : اى مولا و سرورم ! شما در سال هاى آخر عمر قرار گرفته اید و جلوتر به ما خبر دادید که فرزندى براى شما - به نام مهدى - به دنیا خواهد آمد، آیا زمان معیّنى دارد؟

حضرت سلام اللّه علیه فرمود: مگر به شما نگفته ایم مسائلى که مربوط به علم غیب است از ما سؤال نکنید، چون که بعضى اوقات مجبور مى شویم بیان کنیم و افرادى مى شنوند که طاقت و توان تحمّل آن را ندارند و ایمان خود را از دست مى دهند و کافر مى گردند.

گفتم : اى مولا و سرورم ! امیدوارم بتوانم تحمّل کنم و آنچه را که از شما مى شنوم درک و باور کنم .

امام علیه السلام فرمود: آن مولود، روز جمعه ، قبل از طلوع فجر، در ماه شعبان به دنیا خواهد آمد و مادر او خانمى به نام نرجس مى باشد، من آن نوزاد را درک مى کنم و مى بینم و مى بوسم و عمّه ام حکیمه نیز آن مولود را در بغل خواهد گرفت .

عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! شکر و سپاس خداوند سبحان را، براى شنیدن چنین خبرى که شادمان کننده است .

و سپس از مولایم امام عسکرى علیه السلام تشکّر نمودم که مرا قابل دانست و این مطالب را براى من بیان نمود و مرا در جریان ولادت فرزندش قرار داد.

و چون مدّتى از این موضوع گذشت ، روزها و شب ها را لحظه شمارى مى کردم و در انتظار ظهور ولادت چنان مولودى مبارک و عزیز بودم ، تا آن که در همان زمان و با همان خصوصیّاتى که امام حسن عسکرى علیه السلام خبر داده بود، فرزندش حضرت مهدى علیه السلام تولّد یافت .

و شنیدم که پدرش ، امام عسکرى علیه السلام او را بوسید و عمّه اش حکیمه نیز او را در آغوش خود گرفت .


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >