سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس دانشش را افزود ولی زهدش را نیفزود، جز دوری از خدا نیفزوده است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :86
بازدید دیروز :0
کل بازدید :48775
تعداد کل یاداشته ها : 370
103/9/7
1:11 ع
موسیقی

 

از امام حسین علیه السّلام در باره صداى حیوانات سؤال کردند ؛ چون از شرائط امامت این است که عالم به زبان تمام حیوانات باشد. محمدبن إبراهیم بن الحرث التمیمی عن الحسین (( علیه السلام)) أنه قال: امام علیه السّلام در پاسخ آنان (که حیوانات هنگامى که صدا می‏کنند چه می‏گویند) فرمود    : 

- کرکس مى ‏گوید: اى فرزند آدم! هر گونه که می ‏خواهى زندگى کن، ولى بدان که عاقبت مرگ است    .

 

- باز مى ‏گوید: اى عالم به خفیّات و اى رفع ‏کننده بلاها

 

- طاووس مى ‏گوید: خدایا! به خود ظلم کردم و به زینتم مغرور شدم، پس مرا ببخش    .

 

 خارپشت مى ‏گوید: خداوند بر عرش خود قرار گرفته است

 

خروس مى ‏گوید: هر کس خدا را شناخت او را فراموش نمی ‏کند 

مرغ مى ‏گوید: اى خدایى که بر حقى ، تو بر حقى و سخن تو حق است. یا اللَّه! یا حق

قرقى مى ‏گوید: به خدا و روز قیامت ، ایمان دارم

 

لاشخور مى ‏گوید: به خدا توکل کن که او روزى می ‏دهد

 

عقاب مى ‏گوید: هر کس از خدا اطاعت کند ، سختى نمی ‏بیند

 

شاهین مى ‏گوید: خداوند ، پاک ، منزه و حقّ است چه حقّى

جغد مى‏ گوید : انس در دورى نمودن از مردم است

 

کلاغ مى‏ گوید: اى روزى دهنده! روزى حلال برسان

 

دُرنا مى‏ گوید: خدایا! مرا از شرّ دشمنانم حفظ کن

 

لک لک مى ‏گوید: هر کس از مردم فاصله بگیرد، راحت ‏تر است

 

اردک مى‏ گوید: آمرزش تو را خواهانم اى خدا

هدهد مى‏ گوید: چقدر شقى و بدبخت است کسى که گناه می ‏کند

 

قمرى مى‏ گوید: اى داناى به اسرار و پنهانها، اى خدا! «یا واحد یا احد یا فرد یا صمد

کبوتر مى‏ گوید: تویى خدا و غیر از تو خدایى نیست

 

زاغ مى‏ گوید: منزّه است کسى که بر او چیزى مخفى نیست

 

طوطى مى ‏گوید: یاد خدا باعث مغفرت گناهان است

گنجشک مى‏ گوید: طلب آمرزش می ‏کنم از گناهانى که خدا را به خشم آورد

 

بلبل مى‏ گوید: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ حقّا حقّا

 

کبک مى‏ گوید: قیامت نزدیک است

 

بلدرچین مى ‏گوید: اى فرزند آدم! چه چیز تو را از مرگ غافل کرده است

 

مرغ شکارى مى‏ گوید: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و آله خیرة اللَّه     
دارکوب مى ‏گوید: خداى من! مرا از آتش نجات بده

 

چکاوک مى ‏گوید: خدایا! گناهان مؤمنین را ببخش

 

کبوتر صحرایى مى ‏گوید: خدایا! اگر مرا نبخشى، بدبخت می ‏شوم

 

مرغ عشق مى‏ گوید: «لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ [العلىّ‏] العظیم

 

شتر مرغ مى‏ گوید: معبودى به غیر از خدا نیست

 

پرستو هنگام صدا کردن، سوره حمد را می ‏خواند و می ‏گوید: اى قبول ‏کننده توبه‏ کنندگان! اى خدا! حمد و ثنا براى توست

 

زرّافه مى ‏گوید: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ وحده

میش مى ‏گوید: مرگ بهترین پند دهنده است

بزغاله مى‏ گوید: (خدایا!) مرگم را برسان تا گناهانم کم باشد وقتى که شیر غرش می ‏کند؛ یعنى امر خداوند مهم است مهم
 گاو نر مى ‏گوید: اى فرزند آدم! صبر کن. تو در مقابل کسى هستى که تو را می ‏بیند و دیده نمی ‏شود و آن خداست

 

فیل مى ‏گوید: از مرگ، گریزى نیست

 

یوز پلنگ مى ‏گوید: «یا عزیز یا جبّار یا متکبّر یا اللَّه

 

شتر مى‏ گوید: منزّه است خدایى که خوارکننده ستمکاران است

اسب مى‏ گوید: سبحان ربّنا سبحانه

 

گرگ مى‏ گوید: کسى را که خدا حفظ کند، هرگز ضایع نمی ‏گردد

 

شغال مى ‏گوید: واى! واى! واى! بر گناهکارى که در گناه کردن، اصرار می ‏نماید

 

سگ مى‏ گوید: گناهان، باعث خوارى است

 

خرگوش مى ‏گوید: خدایا! مرا هلاک نکن و حمد و ستایش براى توست

 

روباه مى‏ گوید: دنیا خانه غرور است

 

غزال مى‏ گوید: خدایا! مرا از آزار و اذیت نجات بده

 

کرگدن مى ‏گوید: (خدایا) به فریادم برس و الّا هلاک می ‏گردم

 

گوزن مى‏ گوید: خداوند مرا کفایت می ‏کند و بهترین وکیل است

 

پلنگ می ‏گوید: پاک و منزه است خدایى که با قدرت، عزیز شده است

 

مار مى ‏گوید: اى خدا! چقدر شقى و بدبخت است کسى که تو را معصیت می ‏کند

 

عقرب مى ‏گوید: بدى، چیز وحشتناکى است

 


  
  

سعد بن ابی وقاص می گوید: 

روز جمعه ای با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز صبح را به جماعت خواندیم. آن گاه پیامبر رو به ما کرد و بر خداوند متعال درود فرستاد و فرمود: 

« روز قیامت من می آیم در حالی که علی بن ابیطالب علیه السلام پیش روی من است و به دستش لوای حمد دارد. لوای حمد دو تکه است، تکه ای از سُندس (حریر و دیبا) و تکه‌ای از استبرق (حریر زربفت).» 

در این هنگام مردی بادیه نشین با شتاب به طرف رسول خدا رفت و گفت:« در باره علی بن ابی طالب چه می گویی، زیرا درباره او اختلاف فراوانی وجود دارد.» 

رسول خدا لبخندی زد و فرمود:« ای اعرابی، چرا درباره علی اختلاف فراوانی وجود دارد؟ علی رابطه اش با من مانند سرم برای بدنم است و مانند دکمه برای لباسم. » (رسول خدا می‌خواهد بگوید همان گونه که بدن بدون سر حیاتی ندارد و لباس بدون دکمه کاربردی ندارد، پیامبر منهای علی برای هیچ کس فایده ندارد؛ باید در کنار رسول خدا، علی را پذیرفت و به او مؤمن بود.) 

آن عرب بادیه نشین با خشم به پیامبر گفت:« ای محمد، من نیرو و قدرتم از علی بیشتر است. آیا علی می تواند لوای حمد را حمل کند؟!» 


پیامبر فرمود:« آرام بگیر، اعرابی! همانا خداوند روز قیامت به علی ویژگی های گوناگونی عنایت می کند: به او زیبایی  یوسف می دهد و زهد یحیی و صبر ایوب و بخشش آدم و نیروی جبرئیل. لوای حمد به دست اوست، همه مردم در زیر این لواء هستند و گرداگرد او را امامان و تلاوت کنندگان قرآن و اذان گویان گرفته اند. و آنها کسانی هستند که در قبرها به بدنهایشان کرم نمی‌افتد.»


  
  


شب بود، جمعى از اصحاب در محضر رسول خدا - (صلى الله علیه و آله و سلم ) - نشسته بودند و از بیانات آن بزرگوار، بهره مند مى شدند، آن بزرگوار در آن شب این جریان را بیان کرد و فرمودند :

آن شب که من را به سوى آسمان ها به معراج بردند ((یعنى در شب 17 یا 21 ماه رمضان سال 10 یا 12 بعثت )) هنگامى که به آسمان سوم رسیدم ، منبرى براى من نصب نمودند، من بر عرشه منبر قرار گرفتم و ابراهیم خلیل - (علیه السلام ) - در پله پایین عرش ‍ منبر قرار گرفته بودند و سایر پیامبران در پله هاى پایین ترى قرار داشتند.

در این هنگام على - (علیه السلام ) - ظاهر شد که بر شترى از نور، سوار بود و صورتش مانند ماه شب چهارده مى درخشید، و جمعى چون ستارگان تابان در اطراف او بودند، در این وقت ، ابراهیم - (علیه السلام ) به من گفت : این (اشاره به على (علیه السلام )) کدام پیامبر بزرگ و یا فرشته بلند مقام است ؟

گفتم : ((او نه پیامبر است و نه فرشته ؛ بلکه برادرم و پسر عمویم و دامادم و وارث علمم على بن ابى طالب است .))

پرسید: ((این گروهى که در اطراف او هستند، کیانند؟))

گفتم : ((این گروه ، شیعیان على ابن ابى طالب هستند.))

ابراهیم - (علیه السلام ) - علاقه مند شد که جزء شیعیان على - (علیه السلام ) باشد به خدا عرض کرد: ((پروردگارا! من را از شیعیان على بن ابى طالب - (علیه السلام ) - قرار بده .))

در این هنگام جبرییل نازل شد و آیه 81 سوره صافات را خواند وان من شیعته لابراهیم .؛ ((و از شیعیان او در اصول اعتقادات ابراهیم است .))

پیامبر - (صلى الله علیه و آله و سلم ) - به اصحاب فرمودند: ((هر گاه بر پیامبر پیشین صلوات فرستادید، نخست به من صلوات بفرستید، سپس به آنها، جز در مورد ابراهیم خلیل - (علیه السلام ) - که هر گاه خواستید به من صلوات بفرستید، نخست به ابراهیم خلیل - (علیه السلام ) - صلوات بفرستید.))

پرسیدند: چرا؟

فرمودند: ((به همین دلیل که بیان کردم ، او آرزو کرد تا از شیعیان على بن ابى طالب باشد.))


  
  


روزی مردی از علمای یهود به خدمت امام علی(ع) آمد و سؤال کرد که جانشین پیامبر شما تا چند سال پس از پیامبر زنده است و سرانجام او چگونه خواهد بود؟ 

حضرت علی(ع) در جواب فرمودند: او سی سال بعد از رسول زنده است و سرانجام ضربتی به او خواهند زد که بر اثر آن محاسن او به خون سرش رنگین خواهد شد. آن یهودی گفت: به خدا سوگند که راست گفتی. در کتابی که حضرت موسی(ع)املا کرده و هارون آن را نگاشته است این مطلب دقیقا به همین شکل آمده است


  
  

 

خلیفه دوم، عمربن خطاب، می گوید: به علی(ع) سه خصلت داده شده است که اگر یکی از آن خصلت ها به من داده می شد، برایم بهتر از داشتن ثروت های فراوان بود. آن سه چیز عبارت اند از: ازدواج با دختر رسول الله(ص)، باز بودن درب منزل علی(ع) به مسجدالحرام که فقط برای علی(ع) روا داشته شد، و به دست گرفتن پرچم در جنگ خیبر


  
  


در سحرگاهان شب 21 ماه رمضان بود که حضرت آخرین لحضات عمرشان را سپری میکرد.حضرت به کسان داخل اتاق نگاه کرد و از همه خواست تا جز فرزندان فاطمه کسی در اتاق نماند.همه به طبعیت در حال خارج شدن بودن که امام دید حضرت عباس هم در حال رفتن است.امام خطاب به او گفت تو بمان وعباس گفت اما خودتان گفتید فقط فرزندان فاطمه بمانندمن مادرم ام البنی است.هر دوی انها زیر گریه زدند.علی علیه السلام از او خواست تا عباس نزدیکتر بیاید.دست کوچک عباس را در دست گرفت  ودر حالی که هر دو آنها گریه میکردند دستش را در دست امام حسین گذاشت و از برادر کوچکتر خواست تا در کنار برادر بزرگتر بماند.امام علی علیه السلام گفت یا حسین من در خانه ام میمیرم ولی تو در صحرا کشته میشوی.من پوشیده از این دنیا میروم ولی تورا در صحرا عریان رها می کنند.برای من مراسم دفن میگیرند اما به تابوت تو در کوچه سنگ میزنند .

ای عباس در کنار برادرت بمان که مظلوم تر از مظلومیت برادرت نیست.


  
  


روایت شده چون پیامبر گرامی اسلام به جنگ بنی المصطلق تشریف می بردند در نزدیکی وادی و دره نا همواری فرود آمدند،چون آخر شب شد فرشته وحی الهی نازل شد و به حضور آن حضرت عرضه داشت که طایفه ای از کافران و متمرّدین جنّ در این وادی کمین کرده اند ، می خواهند به اصحاب شما حمله کنند وضرری برسانند.حضرت رسول(ص) امیرالمونین را طلبید و فرمود: به سوی کمین گاه جنیّان که از دشمنان خدا هستند برو و با قدرتی که خداوند به تو عطا کرده و با استفاده از اسماء الهی که خداوند تو را به ان آگاه گردانیده ،شرّ آنها را از لشگر اسلام برطرف ساز .

 

سپس صد نفر از صحابه را که صاحب شمشیر بودند با آن حضرت همراه ساخته و فرمود:با علی باشید و آنچه دستور داد اطاعت کنید ،امیرالمومنین آن سرباز فداکار، متوجه آن وادی شد،چون نزدیک کمین گاه رسید به اصحاب خود فرمود : در کنار وادی توقف کنید تا شما را دستور ندادم حرکت ننمایید اما خود آن بزرگوار از شرّ دشمنان به خدا پناه برده و بهترین اسماء الهی را یاد کرده و به سمت دشمن حرکت کرد و به اصحاب اشاره کرد به سوی من حرکت کنید.

 

چون نزدیک دره رسیدند فرمودند:همین جا توقف کنید دیگر جلو نیایید لکن خود حضرت وارد آن وادی خوفناک گردید،اصحاب دیدند باد تندی وزید،نزدیک بود که همه همراهان بر روی زمین بیافتند و از ترس شروع کردن به لرزیدن،حضرت در وسط دره با صدای بلند فریاد میزد:منم علی ابن ابی طالب وصی رسول رب العالمین و پسر عمّ ایشان،اگر می خواهید و توان دارید در مقابل من بایستید و از برابر من فرار نکنید.در همین حال صورت هایی پیدا میشد مانند زنگیان که شعله های آتش در دست داشتند و تمام وادی و اطراف آنرا فرا گرفته بودند لکن حضرت تلاوت قرآن می نمود و شمشیر خود را به جانب راست و چپ حرکت می داد و پیش می رفت، وقتی که به نزدیک آنها میرسید ، مانند دود سیا میشدند و بالا می رفتند ونابود میشدند.سپس حضرت "الله اکبر" گویان وادی را ترک کرده نردیک همراهان ایستاد وقتی که دود ها و آتش ها بر طرف شد صحابه عرض کردند:یا علی چه دیدی ما نزدیک بود از ترس هلاک شویم؟

 

حضرت فرمود :وقتی که ظاهر شدند و آماده حمله گردیدند من با صدای بلند شروع کردم تا مقابل من ضیف شدند واگر بر هیئت خود می ماندند همه را هلاک می کردم.خداوند مسلمانان را از شرّ ایشان نجات داد و باقی مانده ایشان به خدمت حضرت پیامبر پناه بردند تاایمان بیاورند و از ایشان امان بگیرند و چون حضرت امیر المونین با اصحاب خود به خدمت پیامبر برگشتند و خبر را نقل کردند بعد فرمودند:یا علی!خداوند تبارک و تعالی بقیه السیف را طوری از شمشیر تو ترسانده بود که همگی با ترس و لرز آمدند از من امان خواستند و مسلمان شدند و من هم سلام ایشان را قبول کردم


  
  

ابوذر غفاری از سلمان فارسی که خداوند از هر دوی آنها خشنود باد پرسیدکه ای اباعبدالله معرفت امیرالمومنین به نورانیت چیست؟ (سلمان) گفت : ای جندب (نام ابوذر)! بیا برویم تا این را از خود آن حضرت بپرسیم. سپس به محل آن حضرت رفتیم و او را نیافتیم .

 

(ابوذر) گفت : پس به انتظار ایشان ماندیم تا آن حضرت آمدند . حضرت فرمودند : چه امری شما را به اینجا کشانده است؟ ابوذر و سلمان گفتند : ای امیر مومنان به نزد شما آمدیم تا در مورد معرفتتان به نورانیت سوال کنیم . حضرت فرمودند : آفرین بر شما دو دوست وفادار به دین خویش که کوتاهی کننده نیستید. به جانم سوگند که آن معرفت بر هر مرد و زن مومن واجب است.

 

سپس حضرت – که درود خدا بر او باد- فرمود : هیچ کس ایمان را به حد کمال خویش نمی رساند تا آنکه مرا به عمق معرفتم بشناسد. پس آنگاه که مرا به این معرفت شناخت هر آینه خداوند قلب او را با ایمان آزموده , سینه اش را برای اسلام گشاده ساخته و عارفی روشن بین گردیده است. و هر کس که از شناخت آن کوتاهی نمود و به آن نرسید شک کننده و تردیدگر است. ای سلمان و ای جندب ! عرض کردند : بلی یا امیر المومنین! حضرت فرمودند : معرفت من به نورانیت معرفت خداوند عزّ و جلّ است و معرفت خداوند عزّ و جلّ معرفت من به نورانیت است. و آن همان دین خالصی است که خداوند درباره آن فرمود : و امر نشدند مگر اینکه خدا را به اخلاص کامل در دین پرستش و بندگی کنند و از بندگی غیر او روی برگردانند و نماز به پا دارند و زکات بدهند و این است دین راست و استوار.

 

...ای سلمان و ای جندب ! عرض کردند : بلی یا امیر مومنان ! آن حضرت – که سلام خدا بر وی باد – فرمود: من همان کسی هستم که نوح را به امر پروردگار در کشتی حمل کرد , من همان کسی هستم که به امر پروردگار یونس را از شکم ماهی بیرون آورد , من همان کسی هستم که به امر پروردگار موسی را از دریا عبور داد , من همان کسی هستم که به اذن پروردگار ابراهیم را از آتش بیرون آورد من همان کسی هستم که به اذن پروردگار نهرها را جاری ساخت و چشمه ها را شکافت و درختها را کاشت. منم عذاب روز " ظله " , منم آنکه از محل نزدیک ندا کرد که ثقلان ( جن و انس) آن را شنیدند و گروهی آن را فهمیدند. هر آینه من به هر گروهی از جباران و منافقان به زبان خودشان می شنوایانم. منم خضر دانای موسی و منم آموزگار سلیمان پسر داوود . منم ذوالقرنین و منم قدرت خدای عز و جل.

 

ای سلمان و ای جندب ! من محمدم و محمد من است. من از محمدم و محمد از من است خدای  تعالی می فرماید : " دو دریا را به هم آمیخت و میان آن دو برزخ و فاصله ای است که تجاوز به حدود یکدیگر نمی کنند


  
  


در کتاب فضائل العشره آمده :روزی یکی از طائفه جن نزد پیامبر اکرم(ص) نشسته بود در همین حال حضرت علی(ع) ئارد منزل شد.به محض ورود آن حضرت جن غایب گشت وقتی که حضرت تشریف برد دوباره ظاهر شد.پیامبر فرمود:چرا با دیدن علی از چشو پنهان شدی؟عرض کرد:یا رسول الله ! در زمان حضرت سلیمان علی (ع) زخمی بر من وارد کرد که تا بحال از درد آن می نالم لذا وقتی که اورا دیدیم بدنم به لرزه افتاد.پیامبر فرمود:خداوند ملکی به صورت علی خلق کرده تا با همراهی پیامبران مبترزه کند .

 

واقعه دیگری در تاریخ آمده است که روزی جنّی در محضر پیامبر نشسته بود که امیر المومنین وارد شد جن با دیدن حضرت به پیامبر اکرم(ص) پناه برد و عرض کرد یا رسوا الله! به دادم برسید و از دست این جوان نجاتم دهید،حضرت فرمود:چرا میترسی؟ مگر این جوان چه کاری با تو کرده است؟

 

عرض کرد:یا رسول الله!من جزء جنیانی بودم که در خدمت حضرت سلیمان بودند، روزی از امر ایشان تمّرد کردم، آن حضرت چند نفر را به سراغ من فرستاد، کوتاهی کرده و جدیّت در امر ایشان ننمودم ناگاه این جوان سواره به من نزدیک شد و زخمی بر من زد و فعلا هم جای آن خوب نشده و محل زخم را به حضرت نشان داد.

 

محققین و علمای تاریخ مینویسند:پیامبر گرامی اسلام تشریف داشتند و جنّی هم به حضورشان مشرف شده، مسائلی می پرسید.ناگهان حضرت علی (ع) وارد شد،آن مرد جنی کوچک شد مانند گنجشک بعد پرسید آن مرد کیست؟حضرت فرمود:جرا به این حال افتادی و با این جوان چکار داری و چرا می ترسی؟گفت: من در زمان طوفان نوح می خواستم کشتی نوح را خراب کنم تا غرق شود، در همین حال این جوان خود را به من رسانیده و با شمشیر خود یک دست مرا قطع کرد،سپس آن دست مقطوع خود را به پیامبر اکرم نشان داد،حضرت فرمود آری ای همان جوان است.


  
  

 

1 - آمدن نام حسین از آسمان

شیخ طوسى و راویان دیگر باسندهاى معتبر از امام رضا - علیه السلام - روایت کرده اند که : هنگامى که امام حسین - علیه السلام - به دنیا آمد، پیامبر - صلى الله علیه و آله - به ((اسماء بنت عمیس )) فرمودند: اى اسماء! فرزندم را بیاور! اسماء مى گوید: امام حسین - علیه السلام - را در پارچه سفیدى پیچیده و نزد پیامبر بردم ، پیامبر او را گرفته و در دامان خود نهاد، در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه را گفت ، در این هنگام جبرائیل - علیه السلام - نازل شد و خطاب به پیامبر - صلى الله علیه و آله - گفت : خداى تعالى بر تو سلام رسانده و مى فرماید: از آن جا که على نسبت به تو به منزله هارون است براى موسى ، پس نام این فرزند را ((شبیر)) بگذار، که این نام پسر کوچک هارون بود؛ اما چون زبان تو عربى است او را حسین نام بنه !(1 )

2 - پیامبر در مصیبت حسین گریست !

پیامبر - صلى الله علیه و آله - حسین را مى بوسید و مى گریست و مى فرمود: حسین جان ! براى تو مصیبتى بزرگ وجود دارد، خداوند لعنت کند قاتل و کشنده تو را، سپس فرمود: اى اسماء! مبادا این سخن را براى فاطمه نقل نمایى .(2)

3 - فطرس که بود؟

جبرئیل هنگام فرود براى تبریک ولادت امام حسین از جزیره اى عبور کرد، در آن جزیره به فرشته اى که فطرس نام داشت و از حاملان عرش بود برخورد نمود.

فطرس چون در یکى از اوامر خداوندى تاخیر و سهل انگارى کرده بود، در آن جزیره محبوس شده و بال هایش شکسته شده بود، آن زمان که امام حسین - علیه السلام - به دنیا آمد، نزدیک به هفتصد سال بود که فطرس ‍ زندانى آن جزیره بود و مشغول به عبادت خداوند.

طبق روایتى دیگر خداوند فطرس را میان عذاب آخرت مخیر گردانید و فطرس عذاب دنیا را اختیار کرد، خداوند نیز او را به وسیله مژه هاى چشمانش در آن جزیره به حالت معلق در آورد، هیچ جاندارى ساکن آن جزیره نبود و پیوسته از زیر او بوى بدى بلند مى شد.(3)

4 - خواهش فطرس از جبرئیل

فطرس زمانى که دید جبرئیل همراه ملائک به زمین نزول مى کنند، از جبرئیل پرسیده : کجا مى روید؟

او گفت : خداوند به حضرت محمد مصطفى نعمتى ارزانى فرموده و مرا فرستاده تا به آن حضرت تبریک و تهنیت گویم .

فطرس گفت : اى جبرائیل ! من را نیز همراه خود ببر، شاید که آن حضرت براى من دعایى کند و حق تعالى از خطا و گناه من درگذرد.(4)

5 - آمدن فطرس خدمت پیامبر

جبرئیل همراه فطرس خدمت پیامبر رسید، پس از عرض سلام و تبریک ، شرح حال فطرس را براى پیامبر بازگو نمود، پیامبر فرمودند: به او بگو که خودش را به این مولود مبارک بمالد و به جایگاه خود باز گردد(5).

6 - بازیافتن سلامتى

فطرس خود را به بدن شریف حسین مالید، در این هنگام بود که بال هایش ‍ در آمدند و در حالى که این کلمات را مى گفت ، به سوى بالا عروج نمود، او گفت : یا رسول الله ! به زودى این امت تو، این مولود را شهید مى کنند و از این جهت که فرزند تو بر من منت نهاد، من نیز به جبران آن ، زیارت و سلام زائرینش را به او مى رسانم و هر کس که بر او صلوات فرستد، من این صلوات را به او مى رسانم (6).

7 - فطرس ، آزاده شده امام حسین

طبق روایتى دیگر هنگامى که فطرس به سمت آسمان عروج مى نمود، این سخنان را مى گفت : کیست همانند و همتاى من که آزاد شده حسین بن على و فاطمه و محمد هستم .(7)

8 - امامت در اولاد توست !

از امام رضا - علیه السلام - روایت شده حسین را نزد پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مى آوردند و آن حضرت زبانش را در دهان او مى گذاشت تا مى مکید و به همان اکتفا مى کرد و از هیچ زنى شیر نخورد.(8)

ابن شهر آشوب از بره دختر امیه خزاعى روایتى نقل کرده خلاصه آن این است رسول در یکى از مسافرت هاى خود به فاطمه فرمود: جبرئیل خبر داده به زودى پسرى از تو متولد مى شود تا از مسافرت بر نگردم به او شیر مده تا برگردم و لو ماهى طول کشد.

فاطمه قبول کرد پس از مسافرت حضرت حسین - علیه السلام - متولد شد، فاطمه (س ) شیر نداد تا رسول خدا آمد به فاطمه فرمود: با پسرم چه کردى ؟ عرض کرد: شیرى هنوز ندادم . رسول خدا او را گرفت زبانش را در دهان حسین گذاشت . داشت مى مکید تا آنجا که رسول خدا فرمود کامیاب شدى کامیاب شدى حسین . سپس فرمود: ((خداوند از اراده خود بر نمى گردد امامت در اولاد تو است ))(9).

9 - نخستین جایگاه نور حسین (ع)

نخستین جایگاه نور وجود حسین - علیه السلام - پس از ولادت ، دو دست و آغوش پر مهر پیامبر گرامى - صلى الله علیه و آله - بود.

آن حضرت در کنار درب اطاق فاطمه - علیها السلام - ایستاده و طلوع نور وجود حسین - علیه السلام - در افق جهان را انتظار مى کشید. هنگامى که جهان را به نور وجودش نور باران ساخت و براى آفریدگارش سجده کرد، پیامبر ندا داد که : ((هان اى سماء! فرزند ملکوتیم را بیاور...))

او گفت : ((هنوز نظیف و آماده دیدارش نساخته ام .))

پیامبر با تعجب فرمود: ((شما او را نظیف مى کنید؟ خداوند او را نظیف و پاک و پاکیزه ساخته است .))(10).

اسماء نگریست و واقعیت را دریافت و آن کودک ملکوتى را در پارچه اى پشمین به سوى پیامبر - صلى الله علیه و آله - آورد.

پیامبر حسین - علیه السلام - را در آغوش گرفت و متفکرانه بر او نگریست و گریستن آغاز کرد و در حالى که آن کودک را مخاطب ساخته بود، فرمود:

((... حسین جان ! به راستى که بر من گران است ... گران .))(11).

پس از روى دست و آغوش پیامبر، گاهى شانه فرشته وحى جایگاه او بود و گاهى شانه و دوش و سینه پیامبر. پیامبر - صلى الله علیه و آله - گاهى او را بر روى دستان مقدسش مى گرفت تا در برابر دیدگان نظاره گر، بوسه بارانش ‍ کند و گاهى بالا مى برد تا همه بنگرند و موقعیت او را دریابند.(12)


  
  
   1   2      >