سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس دانش خود را به رخ مردم کشد، خداوند او را روز قیامت انگشت نما کند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :204
بازدید دیروز :0
کل بازدید :48893
تعداد کل یاداشته ها : 370
103/9/7
7:18 ع
موسیقی

امام حسین

فرجام یزید

یزید، سرمست از پیروزی ها و موفقیت ها، روزی با جمعی از لشکریان و هواداران خود، به قصد شکار، عازم صحرا گردید. آنان به مسافت دو روز راه را طی کرده و از دمشق فاصله گرفته بودند که ناگهان آهویی ظاهر گردید. یزید جهت نشان دادن شجاعت خویش به سپاهیان خود گفت  : کسی به دنبال من نیاید من آهو را شکار خواهم کرد. آهو او را کم کم به یک وادی هولناک و درّه مخوف کشاند. تشنگی بر یزید غلبه کرد، در این هنگام چشمش به فردی افتاد که کوزه آبی در دست دارد. از او آب مطالبه کرد، آن مرد وقتی از هویتش پرسید، گفت: من یزید بن معاویه هستم  . آن مرد خواست یزید را بکشد، یزید به سرعت پا به فرار گذاشت، ناگهان پای او در رکاب اسب گیر کرد و اسب به سرعت دوید و سر و صورت او را به زمین کوباند و به جهنم واصل کرد  .

هلاکت ابن زیاد

ابن زیاد پس از قیام مختار به سوی بصره فرار نمود و از آن جا به شام رفت و در جنگی با ابراهیم فرزند مالک اشتر اسیر شد. ابن زیاد را به نزد ابراهیم آوردند، دست و پاهای او را محکم بستند. ابراهیم دستور داد آتشی روشن کردند، او خنجر خود را از کمر کشید و تکّه تکّه گوشت ران ابن زیاد را می برید و می پخت. [و به خوردش می داد [سپس سر او را گوش تا گوش با خنجر خود برید و جسد پلید او را به آتش افکند  .

سنان جنایت کار

وقتی سنان بن اَنَس را نزد ابراهیم پسر مالک اشتر آوردند، ابراهیم به او گفت: وای بر تو! آیا می توانی بگویی در کربلا و روز عاشورا چه کاری انجام دادی؟سنان گفت: تکه ای از زیر لباس امام حسین علیه السلام را گرفته ام  .

ابراهیم شروع به گریه نمود و دستور داد گوشت ران او را قطعه قطعه کنند، هنگامی که مُشرِف به مرگ گردید، ابراهیم او را از گوش تا بنا گوش سر برید و جسد پلید او را سوزاند  .

سرنوشت شوم حرمله

وقتی حرمله را نزد مختار آوردند رو به حرمله کرد و گفت: وای بر تو باد! آیا آنچه در کربلا انجام داده بودی، کافی نبود تا این که طفل صغیر و معصوم امام علیه السلام را نیز کشتی و با خدنگ تیر خود او را ذبح نمودی؟ آیا نمی دانستی او فرزند رسول خداست؟ سپس مختار دستور داد، او را در مقابل تیرهای زهرآگین قرار دادند و آن قدر تیر زدند تا کشته شد. در روایت دیگر آمده، مختار نخست دست ها و پاهای حرمله را قطع کرد و سپس آهنی در آتش گداختند تا کاملاً سرخ گردید، آن میله را در گردن او قرار داد و گوشت گردن او در آتش می سوخت  .

هلاکت عمر سعد

وقتی عمر سعد را نزد مختار آوردند، مختار رو به او کرد و گفت: آیا طفل شیر خوار حسین را تو کشتی؟ خداوند روی ترا سیاه کند، آیا تو عهد و پیمان رسالت و حقوق اخوت را نگه داشتی؟ سپس پرسید: وقتی امام علیه السلام در سرزمین کربلا به رو افتاده بود چه گفت؟ عمر سعد گفت: امام فرمود: خدایا! غلام ثقفی را بر آنان مسلّط ساز تا خون های آنان را بریزد. مختار کفش خود را پوشید و صورت عمر سعد را زیر کفش خود قرار داد سپس دستور داد سر عمر سعد را ببرند  .

طاعونی بر انگشت زیاد پیدا شد. زیاد تصمیم گرفت که دست خود بِبرد. جلاّد حاضر گشت و آتش افروختند، اظهار جزع و فزع کرده از سر دست بریدن گذشت و به آن علت وفات یافت  .

 

 

فرجام قاتل مسلم بن عقیل

 

وقتی مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر کردند و نزدیک عبیداللّه بن زیاد آوردند، ابن زیاد از مسلم در بابِ آمدن به کوفه و غیر آن سؤال ها کرد و مسلم جواب های درشت گفت. آن ملعونْ خشمناک شده و گفت که مسلم را به بالای قصر برده گردنش بزنید. سپس شخصی را از اهل شام که مسلم بن عقیل در اثناءِ جنگ زخمی عظیم بر سر او زده بود، طلب داشت و به او گفت که: مسلم را به بام کوشک ببر و گردنش را به دست خویش بزن تا انتقام خود از وی کشیده باشی  .

چون مسلم کشته شد، قاتل او مانند مدهوشان پیش ابن زیاد آمد، عُبیداللّه از وی پرسید که مسلم را کُشتی تو را چه می شود؟ جواب داد که در آن زمان که او را به قتل رسانیدم، مردی را دیدم که برابر من آمد سیاه و کریه منظر و انگشت خود را به دندان می کند و من از آن شخص چندان ترسیدم که به عمر خود از هیچ چیز مثل آن نترسیده بودم. [و عاقبت بر اثر آن ترس مُرد  .]

فرجام عُمَر سعد

وقتی مختار قیام نمود، قاتلان امام حسین را یکی پس از دیگری به سزای عمل خود می رساند، و مختار، عمر سعد را به شفاعت عبداللّه بن جَعْدَه امان داده بود، وقتی خبر امان عمر سعد به محمد حنفیه رسید به مختار نامه نوشت: تو به وسیله محبت اولاد و اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله وسلم خروج کردی و پیوسته اظهار می نمودی که چون بر قاتلان امام حسین علیه السلام ظفر یابم بر هیچ کس از آن ها ابقا نکنم، اکنون تو با رأس و رئیس ایشان مدارا می کنی؟ مختار، فردی را نزد عمر سعد فرستاد و [چون خلافی بر اساس امان از او مشاهده کرده بود] شمشیری بر فرق وی فرود آورده عمر سعد به قفا افتاد و سر او را از تن جدا کردند.

چون سر عمر سعد را نزد مختار در مجلس نهادند، مختار از حفْص (پسر بزرگ عمر سعد) پرسید که این سر را می شناسی؟ گفت: آری. سر پدر من است و مختار گفت: این شخص را به پدر ملحق سازید. حَفْص گفت: ایها الامیر! من در کربلا همراه نبوده ام. مختار گفت که: چنین است اما تو مفاخرت نموده که پدر من قاتل امام حسین علیه السلام است. به خدا سوگند که بعد از وی زندگانی نخواهی کرد و همان لحظه فرمود تا او را از میان برداشتند.