روایت شده چون پیامبر گرامی اسلام به جنگ بنی المصطلق تشریف می بردند در نزدیکی وادی و دره نا همواری فرود آمدند،چون آخر شب شد فرشته وحی الهی نازل شد و به حضور آن حضرت عرضه داشت که طایفه ای از کافران و متمرّدین جنّ در این وادی کمین کرده اند ، می خواهند به اصحاب شما حمله کنند وضرری برسانند.حضرت رسول(ص) امیرالمونین را طلبید و فرمود: به سوی کمین گاه جنیّان که از دشمنان خدا هستند برو و با قدرتی که خداوند به تو عطا کرده و با استفاده از اسماء الهی که خداوند تو را به ان آگاه گردانیده ،شرّ آنها را از لشگر اسلام برطرف ساز .
سپس صد نفر از صحابه را که صاحب شمشیر بودند با آن حضرت همراه ساخته و فرمود:با علی باشید و آنچه دستور داد اطاعت کنید ،امیرالمومنین آن سرباز فداکار، متوجه آن وادی شد،چون نزدیک کمین گاه رسید به اصحاب خود فرمود : در کنار وادی توقف کنید تا شما را دستور ندادم حرکت ننمایید اما خود آن بزرگوار از شرّ دشمنان به خدا پناه برده و بهترین اسماء الهی را یاد کرده و به سمت دشمن حرکت کرد و به اصحاب اشاره کرد به سوی من حرکت کنید.
چون نزدیک دره رسیدند فرمودند:همین جا توقف کنید دیگر جلو نیایید لکن خود حضرت وارد آن وادی خوفناک گردید،اصحاب دیدند باد تندی وزید،نزدیک بود که همه همراهان بر روی زمین بیافتند و از ترس شروع کردن به لرزیدن،حضرت در وسط دره با صدای بلند فریاد میزد:منم علی ابن ابی طالب وصی رسول رب العالمین و پسر عمّ ایشان،اگر می خواهید و توان دارید در مقابل من بایستید و از برابر من فرار نکنید.در همین حال صورت هایی پیدا میشد مانند زنگیان که شعله های آتش در دست داشتند و تمام وادی و اطراف آنرا فرا گرفته بودند لکن حضرت تلاوت قرآن می نمود و شمشیر خود را به جانب راست و چپ حرکت می داد و پیش می رفت، وقتی که به نزدیک آنها میرسید ، مانند دود سیا میشدند و بالا می رفتند ونابود میشدند.سپس حضرت "الله اکبر" گویان وادی را ترک کرده نردیک همراهان ایستاد وقتی که دود ها و آتش ها بر طرف شد صحابه عرض کردند:یا علی چه دیدی ما نزدیک بود از ترس هلاک شویم؟
حضرت فرمود :وقتی که ظاهر شدند و آماده حمله گردیدند من با صدای بلند شروع کردم تا مقابل من ضیف شدند واگر بر هیئت خود می ماندند همه را هلاک می کردم.خداوند مسلمانان را از شرّ ایشان نجات داد و باقی مانده ایشان به خدمت حضرت پیامبر پناه بردند تاایمان بیاورند و از ایشان امان بگیرند و چون حضرت امیر المونین با اصحاب خود به خدمت پیامبر برگشتند و خبر را نقل کردند بعد فرمودند:یا علی!خداوند تبارک و تعالی بقیه السیف را طوری از شمشیر تو ترسانده بود که همگی با ترس و لرز آمدند از من امان خواستند و مسلمان شدند و من هم سلام ایشان را قبول کردم