سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسرش حسن فرمود : ] پسرکم چیزى از دنیا بجا منه چه آن را براى یکى از دو کس خواهى نهاد : یا مردى که آن را در طاعت خدا به کار برد پس به چیزى که تو بدان بدبخت شده‏اى نیکبخت شود ، و یا مردى که به نافرمانى خدا در آن کار کند و بدانچه تو براى او فراهم کرده‏اى بدبخت شود پس در آن نافرمانى او را یار باشى و هیچ یک از این دو در خور آن نبود که بر خود مقدمش دارى . [ و این گفتار به گونه‏اى دیگر روایت شده است که : ] اما بعد ، آنچه از دنیا در دست توست پیش از تو خداوندانى داشت و پس از تو به دیگرى رسد و تو فراهم آورنده‏اى که براى یکى از دو تن خواهى گذاشت : آن که گرد آورده تو را در طاعت خدا به کار برد پس او بدانچه تو بدبخت شده‏اى خوشبخت شود ، یا آن که آن را در نافرمانى خدا صرف کند پس تو بدانچه براى وى فراهم آورده‏اى بدبخت شوى و هیچ یک از این دو سزاوار نبود که بر خود مقدمش دارى و بر پشت خویش براى او بارى بردارى ، پس براى آن که رفته است آمرزش خدا را امید دار و براى آن که مانده روزى پروردگار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :7
بازدید دیروز :2
کل بازدید :49584
تعداد کل یاداشته ها : 370
04/1/30
3:57 ص
موسیقی

 

اللّهــم صلّ علــی محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم

 

((لوطى عظیم )) به حرم مطّهر ((حضرت ابوالفضل (ع ))) رفت و پنجه طلا را از ضریح دزدید و عرض کرد: ((یا اباالفضل تو با فتوتى و دست و دل بازى ، از تو نمى ترسم .))
پنجه طلا را خواست در بازار کربلا بفروشد، ترسید او را دستگیر کنند، برگشت و متحیر ماند که چه کند.
بار دوم به بازار آمد، باز جرأ ت فروش پنجه را پیدا نکرد.
بار سوم که به بازار رفت مردى به او گفت : دنبال چه میگردى ؟
((لوطى )) جوابى نداد و داستان را مخفى و پوشیده نگه داشت .
دو باره آن مرد گفت : دنبال چه میگردى ؟ باز جوابى نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت کرد، و به او ناهار داد و پذیرایى کرد و بعد چنین گفت : پنجه را به من بده ، و به من گفته اند هر قدر لازم دارى به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز کرد و مبلغ زیادى را در اختیار ((لوطى )) گذاشت .
((لوطى عظیم )) گفت : ((چه خوب است که آدم با اهل فتوّت و جوانمرد سر و کار داشته باشد.))
سپس از کرده هاى خود پشیمان و نادم شد و توبه کرد.
(10)


منبع.کتاب کرامات العباسیّه