یکی از علماء کربلا به علم خود مغرور گشته و بیچاره از ویژگیهای ارزشمند خود و علوم و نماز شب و اعمال مستحب و زهد و تقوای خویش سخن می گفت و اظهار می داشت : من از (حضرت اباالفضل ) بواسطه این ویژگیها برتری دارم ، و اگر (اباالفضل ) این خصوصیتها را داشته باشد مثل من می باشد، و شهادت روز عاشورا نمی تواند با علم و فقه و ... برابری کند. یا حسین ای که شد از مهر تو کامل دینم منبع.کتاب کرامات العباسیّه (معجزات حضرت ابالفضل العباس بعد از شهادت )
حاضرین در مجلس از این جسارت و غرور او در شگفت شدند، و از جهل و نادانی او متحیر، و تاءسف می خوردند. و او همچنان بر داشته های خود افتخار می کرد.
روز بعد حاضرین در مجلس شوق فراوان پیدا کردند که خبری از مرد جسور پیدا کنند که آیا دست از گمراهی خود برداشته یا نه ؟. رو به خانه او آوردند، درب منزلش را کوبیدند و از احوال او سو ال کردند، در جواب گفتند: حرم (حضرت اباالفضل (ع )) رفته ، آنها به حرم مشرف شدند، دیدند آن مرد ریسمانی به گردن خود قرار داده ، و سر دیگر آن را به ضریح مطهر بسته و با گریه و زاری از عمل خود اظهار ندامت و پشیمانی می کند.
موضوع را از او سو ال کردند، گفت :
دیشب با همان غرور به خواب رفتم دیدم در کنار جمعی از علماء نشسته ام ، ناگاه مردی داخل شد و صدا زد: (آقا اباالفضل (ع )) تشریف آوردند، نام حضرت دلها را غرق سرور کرد، طولی نکشید حضرت در هاله ای از نور که اطراف چهره مبارکش احاطه کرده بود با سیمایی که حکایت از (امیرالمو منین (ع )) داشت .
وارد مجلس شدند، و براریکه ای در صدر مجلس نشستند، همه حاضرین در برابر عظمت و شکوه حضرت خاضع و خاشع بودند، و من از جسارت گذشته خود بشدت در ترس و اضطراب بودم .
(حضرت اباالفضل (ع )) با یکایک اهل مجلس شروع به سخن نمودند، نوبت به من رسید، فرمودند: تو چه می گویی ؟
من هوش از سرم رفت ، می خواستم خود را از مهلکه برهانم ، و به گمان خود حق را ثابت کنم ، دلیلهای خود را به عرض حضرت رساندم .
(حضرت اباالفضل (ع )) فرمودند: (من نزد پدرم (امیرالمو منین (ع ) ) و برادرانم (امام حسن و امام حسین (علیه السلام )) علم آموخته ام و بدرجه یقین رسیده ام ،) اما تو در دین خود و نسبت به امام شک می ورزی ، آیا چنین نیست ؟!
سپس فرمود: اما استادی که تو نزد وی درس خوانده ای از تو بدبخت تر است !
پیش تو اصول و قواعدی چند است که برای جاهل به احکام قرار داده شده تا بوسیله آنها حکم را بدست آوری ، و (من محتاج به این اصول و قواعد نیستم ، زیرا احکام واقعی دین را از منبع وحی الهی دریافت نموده ام ، و خداوند در من صفات برگزیده ای قرار داده از کرم و صبر و ایثار و ... که اگر اندکی از آنها میان همه شما تقسیم می شد، توان پذیرش آنها را ندارید) و در تو صفات رذیله ای چون حسد و خود خواهی و ریا می باشد، سپس با دست شریفشان به دهن من زدند.
ترس و پشیمانی از عمل زشت مرا واداشت تا با انابه و توسل به درگاهش روی آورم .
بسته دام تو هست این دل مهرآیینم
علم افراختم از فخر بر این چرخ بلند
تا تو کردی بعلمداری خود تعیینم
من امان نامه دشمن بغضب رد کردم
تا تو بخشی ز وفا در دو جهان تا مینم
دست در راه تو دادم که بگیری دستم
جان بپای تو فشانم که امید است اینم
چشم با تیر عدو دوختم از عالم و هست
مایل دیدن تو چشم حقیقت بینم
هر که افتد بشود با کمک دست بلند
نه مرا دست که برخیزم و یا بنشینم
پیشتر ز آنکه ببینی تن بی جان مرا
قدمی نه ز محبت بسر بالینم
از می مهر تو سیراب شدم من اما
تشنه ماندی تو و از تشنگیت غمگینم