امام سجاد(ع) می فرماید: امام سجاد ادامه می دهند: وقتی من این اشعار را شنیدم، متوجه شدم که پدرم شهید خواهد شد. آنگاه گریه، گلوی مرا گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نکردم. ولی عمه مان زینب، وقتی حال برادرش را دید نتوانست خویشتن داری کند. پس برخاست و ناخوداگاه به سمت حسین رفت و گفت: "کاش مرگ مرا نابود کند و مرگ تو را نبینم. امروز مثل زمانی است که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفتند، پس ای برادر! تو برای من جانشین آنها و فریادرس آنهائی. امام سجاد(ع) روایت می کند: در این لحظه امام حسین وقایعی را برای عمه مان زینب(س) بازگو کردند و سپس اشک در چشم های مبارک حسین جاری شد.... یا ویلتاه! ای برادر! این بیشتر دل ما را مجروح میکند که راه چاره را از تو گرفته اند و تو باید به ضرورت شربت مرگ بنوشی و ما را غریب و بی کس و تنها در میان اهل نفاق و افراد شقاوتمند بگذاری.... در این حال ناگهان زینب دگرگون شد، در حالی که به صورت خود می زد و اشک می ریخت، ناگهان به زمین افتاد و بی هوش شد. پس از آن امام حسین فرمود: منابع روایی و مقاتل: منتهی الآمال شیخ عباس قمی/مقتل لهوف سید ابن طاووس
حضرت حسین (ع) پس از مکالمه با اصحاب، به خیمه خود رفت و با انان سخن گفت. شب دهم که پدرم صبح آن شهید شد، من مریض بودم و زینب پرستاری من میکرد. ناگاه دیدم پدرم - حسین (ع) - کناری رفت و این اشعار را قرائت میفرمود:
یا دَهْرُاُفّ لَکِ مِنْ خَلیلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتیلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَی الْجَلیلِ
امام حسین رو به سوی خواهرش زینب کرد و فرمود: ای خواهرم! مبادا شیطان حلم ترا برباید که وقایع سختی در پیش داریم.
در این لحظه زینت خاتون (سلام الله علیها) گفت:
امام سجاد روایت می کند: که حضرت امام حسین(ع) آب آورد و خواهر را بلند کرد و آب به صورت او پاشید تا به هوش آمد و برای او قرآن خواند و سپس او را با این کلمات آرامش داد و فرمود:
ای خواهرم! به یاد خدا باش و صبر و شکیبائی کن و بدانکه اهل زمین میمیرند و اهل آسمان باقی نمیمانند و هر چیزی در معرض هلاکت است، جز ذات خداوندی که خلایق را با قدرت خود خلق فرموده و بر می انگیزاند و زنده میگرداند.
خواهرم! جد و پدر و مادر و برادر من که بهتر از من بودند، هر یک دنیا را وداع کردند. پس وظیفه من و وظیفه هر مسلمانی است که بر رسول خدا «ص» اقتدا و تأسی کند.
ای خواهر! من تو را قسم میدهم و باید به قسم من عمل کنی، وقتی که من کشته شوم گریبان در مرگ من چاک نکنی و چهره خویش را به ناخن مخراشی و از برای شهادت من در مقابل دشمنان، فریاد و شیون به پا نکنی...
پس حضرت سجاد علیه السلام می فرمای: پدرم عمهام را آورد در نزد من نشاند و او دلداری داد....