سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در جوانی، سخت در عبادت کوشا بودم .پدرم به من فرمود : «پسرکم ! کمتر از آنچه می بینم ، خودت رارنجه ساز که خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، از او به کم خشنود می شود» . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :19
بازدید دیروز :0
کل بازدید :48708
تعداد کل یاداشته ها : 370
103/9/7
8:29 ص
موسیقی

 امام جعفر صادق علیه ‏السلام فرمود: هر کس از جماعتِ مسلمین جدا شود و عهد و پیمان خود را با رهبر بشکند، نزد خدا "دست بریده" محشور خواهد شد.


متن حدیث:

قالَ الامامُ الصّادِقُ علیه ‏السلام: مَنْ فارَقَ جَماعَةَ الْمُسْلِمیْنَ وَنَکَثَ صَفْقَةَ الامامِ جاءَ إلىَ اللّهِ أجْذَمَ.


« اصول کافى، جلد1، صفحه 405 »


92/6/11::: 11:26 ع
نظر()
  
  

امام صادق علیه‌السلام در حدیثی که به توحید مفضّل معروف و مشهور است، خطاب به یکی از یاران خود به نام «مفضل بن عمر» شگفتی‌‌های فراوانی از عالم خلقت را بر شمرده است.

از جمله این عجایب و شگفتی‌ها به پدیده خورشید و تأثیر آن بر زندگی انسان‌ها بر روی زمین اشاره می‌کند. «ای مفضّل! در طلوع و غروب خورشید، برای به وجود آوردن شب و روز تفکر کن! اگر طلوع آفتاب نمی‌بود، جمیع امور دنیا باطل می‌شد و مردم نمی‌توانستند در امور زندگی خود سعی و تلاش و تصرف کنند و دنیا همیشه برایشان تیره و تار بود و... مصالح و منافع طلوع خورشید از خود آن واضح‌تر و روشن‌تر است و احتیاج به بیان ندارد.

ای مفضل! در منافع غروب آفتاب تأمل کن که اگر آن نبود مردم قرار و سکون نداشتند؛ زیرا آن‌ها به شدّت به خواب و استراحت احتیاج دارند تا آن که خستگی از جسم‌شان برآید و قوای بدن‌شان تجدید شود و دستگاه هاضمه مهیا شود برای هضم غذا و رساندن مواد غذائی به اعضای بدن.

اگر همیشه روز و روشن بود، حرص و طمع، مردم را مجبور می‌کرد تا پیوسته کار کنند و بدن‌های خود را فرسوده کنند. به درستی که بسیاری از مردم این قدر حرص بر جمع‌آوری و ذخیره کردن اموال دارند که اگر تاریکی شب مانع‌شان نمی‌شد، آرام نمی‌گرفتند و آن قدر کار می‌کردند تا از پا بیفتند و... پس خداوند قادر و آگاه، از روی حکمت خود چنین مقدّر کرده که آفتاب گاهی طلوع و گاهی غروب کند؛ درست مثل چراغی که موقع نیاز، در خانه روشن می‌کنند و موقع استراحت، خاموش می‌کنند. پس (خداوند) نور و ظلمت که ضد یک‌دیگرند را برای نظام عالم و نظم احوال انسان‌ها آفریده است.»

نحوه پیدایش فصل‌های چهارگانه

امام صادق علیه السلام در ادامه به نحوه پیدایش فصل‌های چهارگانه سال اشاره نموده و می‌فرمایند:

«ای مفضل! در بلند و پست شدن آفتاب تفکر کن! این طلوع و غروب برای این است که در هر سال چهار فصل مختلف پدید آید و مدبر بودن خداوند حکیم و قادر در تأمین مصالح مردم مشخص شود، و... به درستی که با این یک دور، سال تمام می‌شود و فصول چهارگانه به وجود می‌آید یعنی بهار و تابستان و پائیز و زمستان و با این مقدار از حرکت خورشید، غلّه‌ها و میوه‌ها می‌رسند و به ثمر می‌نشینند و باز در سال دیگر رشد و نمو از سر می‌گیرند.

آیا نمی‌بینی که سال شمسی، مقدارش حرکت آفتاب است از اول حمل تا اول حمل؟... و با همین حرکت مردم عمرها و موعد قرض‌ها و اجارات و معاملات و سایر امور خود را محاسبه می‌کنند و با یک دوره آفتاب، یک سال تمام می شود و با همین حساب ضبط می‌گردد.» (توحید مفضل، ترجمه علامه مجلسی، ص162 با اندکی تلخیص.)

برای دقت در کلام امام علیه‌السلام بخشی از متن اصلی روایت که مربوط به موضوع بحث است را می‌‌آوریم: «أَ لَا تَرَی أَنَّ السَّنَةَ مِقْدَارُ مَسِیرِ الشَّمْسِ مِنَ الْحَمَلِ إِلَی الْحَمَلِ فَبِالسَّنَةِ وَ أَخَوَاتِهَا یُکالُ الزَّمَانُ مِنْ لَدُنْ خَلَقَ اللَّهُ تَعَالَی الْعَالَمَ إِلَی کلِّ وَقْتٍ وَ عَصْرٍ مِنْ غَابِرِ الْأَیَّامِ وَ بِهَا یَحْسُبُ النَّاسُ الْأَعْمَارَ وَ الْأَوْقَاتَ الْمُوَقَّتَةَ لِلدُّیُونِ وَ الْإِجَارَاتِ وَ الْمُعَامَلَاتِ وَ غَیْرِ ذَلِک مِنْ أُمُورِهِمْ وَ بِمَسِیرِ الشَّمْسِ تَکمُلُ السَّنَةُ وَ یَقُومُ حِسَابُ الزَّمَانِ عَلَی الصِّحَّةِ...» (توحید المفضل، ص130)

توضیح کلام امام صادق (ع)

قبل از پرداختن به مقصود امام علیه السلام خوب است به این نکته اشاره کنیم که در قرآن کریم نیز در برخی آیات به حرکت و جریان خورشید اشاره شده و همین شبهه به شکلی دیگر در آنجا هم مطرح می‌‌گردد.

1. «وَآیَةُ لَهُمْ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَاهُمْ مُظْلِمُونَ وَالشَّمْسَ تَجْرِی لِمُسْتَقَرِّ لَهَا ذَلِک تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلیِمِ؛ شب (نیز) براى آنها نشانه‏‌اى است (از عظمت خدا) ما روز را از آن برمى‌‏گیریم، ناگهان تاریکى آنان را فرا مى‌‏گیرد! و خورشید (نیز براى آنها آیتى است) که پیوسته بسوى قرارگاهش در حرکت است این تقدیر خداوند قادر و داناست‏.» (یس/ 37 و 38)

2. «لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِک الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکلُّ فِی فَلَک یَسْبَحُونَ؛ نه خورشید را سزاست که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى مى‏‌گیرد و هر کدام در مسیر خود شناورند.» (یس/40)

3.«اللَّهُ الَّذی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ؛ خدا همان کسى است که آسمانها را، بدون ستونهایى که براى شما دیدنى باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت (و زمام تدبیر جهان را در کف قدرت گرفت) و خورشید و ماه را مسخّر ساخت، که هر کدام تا زمان معینى حرکت دارند! کارها را او تدبیر مى‌‏کند آیات را (براى شما) تشریح مى‏نماید شاید به لقاى پروردگارتان یقین پیدا کنید!» (رعد/2)

همانگونه که ملاحظه می‌‌شود، این آیات حرکت خورشید به طرف قرارگاهش و چرخش ماه و خورشید در مدار و فلک خودشان را بیان می‌کند که در نگاه اولیه، محور بودن زمین را تأیید می‌کند.

نظریه‌های گوناگون درباره حرکت خورشید

اما لازم است برای روشن شدن مطلب، نظریه‌های علمی پیرامون خورشید و حرکات آن را در طول تاریخ علم مورد بررسی قرار دهیم:

خورشید ستاره‌‌ای است که هر انسانی می‌تواند هر روز آن را ببیند و حرکت کاذب روزانه آن از طرف مشرق به مغرب (حرکت روزانه خورشید از مشرق به مغرب، در حقیقت، کاذب است و حقیقی نیست، چون در اثر حرکت زمین از مغرب به مشرق برای انسان خطای دید حاصل می‌شود و گمان می‌کند که خورشید حرکت می‌کند) همیشه توجه انسان را به خود جلب کرده است.

انسان‌ها تا قرن‌ها فکر می‌کردند که خورشید به دور زمین می‌چرخد و هیئت پیچیده بطلمیوسی نیز بر همین اساس پایه‌گذاری شده بود که زمین، مرکز جهان است. (در تاریخ حکما آمده است که چند دانشمند یونانی به نام بطلمیوس خوانده می‌شدند که عبارت‌اند از: بطلمیوس غریب، بطلمیوس دلس و بطلمیوس قلوذی که این سومی همان است که هیئت بطلمیوسی به نام اوست و 140 سال قبل از میلاد می‌زیسته است. ر. ک: اسلام و هیئت، گفتار سوم (کج) و ص5)

این نظریه، کره زمین را ساکن و مرکز کلیه کرات می‌پنداشت. (سید هبة الدین شیرازی، همان، ص5-7)

هیئت بطلمیوسی هفده قرن بر فکر بشر حکومت کرد و پس از آن کپرنیک (1544م) هیئت جدید (هیئت کپرنیکی) را ارائه داد که بر اساس آن زمین به دور خورشید می‌چرخید؛ ولی شکل چرخش را دایره‌‌ای می‌ دانست.

پس از آن کپلر (1650م) شکل بیضوی گردش زمین به دور خورشید را کشف کرد. سپس عقیده این دو نفر، توسط گالیله ایتالیایی مدلل گردید (همان، ص9ـ10)

از آن پس نظام منظومه شمسی به صورت نوین پایه‌گذاری شد. در این نظام مبنا این است که سیارات به دور خورشید می‌‌چرخند (عطارد ـ زهره ـ زمین ـ مریخ ـ مشتری ـ زحل ـ اورانوس ـ نپتون ـ پلوتون) این در حالی است که تا آن زمان هنوز عقیده اخترشناسان (حتی کپرنیک، کپلر و گالیله) بر آن بود که خورشید ثابت ایستاده است. (همان، ص179. ایشان پس از نقل کلام کپرنیک در این که خورشید را مرکز و ساکن می‌‌داند توجیه می‌کند که او خورشید را نسبت به زمین (داخل منظومه شمسی) ساکن می‌دانست نه نسبت به خارج)

حتی در ادعانامه‌‌ای که علیه گالیله در دادگاه خوانده شد، او را به اعتقاد به سکون خورشید، برخلاف گفته کتاب مقدس که خورشید را که متحرک می‌‌دانست (کتاب مقدس، مزامیر، زبور داود، مزمور 19، آیه 5: و (خورشید) مثل پهلوان از دویدن در میدان شادی می‌کند.) متهم کردند و او حاضر نشد حرکت خورشید را بپذیرد. (ر.ک: آرتور کوستلر، خواب‌گردها، ترجمه منوچهر روحانی، ص59.)

در تحقیقات جدید کیهان شناسی روشن شد که خورشید، دارای چند حرکت است:

اول: حرکت وضعی، که هر 5/25 روز یک بار به دور خود می‌‌چرخد.

دوم: حرکت انتقالی از جنوب آسمان به سوی شمال آن، که هر ثانیه 5/19 کیلومتر همراه با منظومه شمسی حرکت می‌‌کند.

سوم: حرکت انتقالی، که با سرعت 225 کیلومتر در ثانیه به دور مرکز کهکشان می‌‌گردد؛ در این حرکت، خورشید منظومه شمسی را به همراه خود می‌‌برد.

برای خورشید حرکت‌‌های دیگری نیز گفته شده است که پرداختن به آن مجال دیگری را طلب می‌‌کند.

در مورد این روایت و آیات مربوط به حرکت خورشید، چند نکته بیان می‌‌شود:

1. مقصود امام صادق علیه السلام و ظاهر برخی آیات مثل آیه 40 سوره یس، حرکت ظاهری خورشید است.

توضیح: هر چند می‌‌دانیم و با ادله علمی و عکس‌‌برداری‌‌های خارج از جو زمین، به اثبات رسیده است که زمین به دور خورشید در حرکت است و جالب این است که قرآن کریم هم در همان زمان که نظر حاکم بر جامعه علمی دنیا، که نظریه ثابت بودن و تخت بودن زمین بود، با اعجاز علمی، به حرکت زمین و کروی بودن آن اشاره می‌کند، اما با همه این اوصاف آنچه که چشم انسان (با خطای حس) آن را درک می‌‌کند، حرکت خورشید است و به همین جهت در تعبیرات عادی و روز مره خود، حرکت را به خورشید نسبت می‌‌دهیم.

مثلا می‌‌گوئیم «خورشید بالای سرمان رسید» یا «خورشید از مشرق طلوع می‌‌کند و به طرف مغرب حرکت می‌کند و در آن جا غروب می‌کند» و یا اینکه  «خورشید در تابستان عمود می‌تابد و در زمستان مایل است» و... اتفاقا در سایر علوم نیز این‌گونه تعابیر مرسوم است. مثلا در علم فیزیک، با اینکه ثابت شده است که اشیاء در خارج، واقعا رنگ ندارند، بلکه متناسب با بازتاب خاصی که دارند، نور به چشم ما رنگی به نظر می‌رسند، ولی از آن جا که در سخن گفتن و گفتارهای عادی نمی‌توان این گونه بیان کرد، ما رنگ‌ها را به خود اشیاء نسبت می‌دهیم و لذا مانعی ندارد خداوند متعال و امام معصوم علیه‌السلام در جائی که سخن از دیدن طبیعت و عبرت‌آموزی است از همین اشیاء محسوس اطراف ما به زبان عادی خود مردم سخن گویند.

اتفاقا شاهد همین مطلب در کلام امام صادق علیه‌السلام هم هست، آن جائی که حضرت خطاب به مفضل می‌فرماید: «... الا تری ان السنه...» یعنی آیا این گونه نمی‌‌بینی که ... و در ادامه فرمود: «... وَ بِهَا یَحْسُبُ النَّاسُ الْأَعْمَارَ وَ الْأَوْقَاتَ الْمُوَقَّتَةَ...» یعنی مردم با دیدن همین حرکت منظم خورشید کارهای خود را تنظیم می‌‌کنند و عمرها و سایر معاملات و تجارت‌هاشان را تنظیم می‌‌کنند. این گونه تعبیر کردن حاکی از این است که امام علیه‌السلام طبق همان شیوه مورد فهم مخاطب سخن می‌‌گوید.

تفسیر نمونه نیز در تفسیر آیه «کلُّ فِی فَلَک یَسْبَحُونَ» (یس/40) همین احتمال را می‌دهد که مقصود همین حرکت خورشید بر حسب حس ما یا حرکت ظاهری (کاذب و خطای دید) باشد و آن احتمال را در کنار احتمالات دیگر می‌‌آورد. (ر.ک: مکارم شیرازی، ناصر، همان، ج18، ص386ـ389)

2. نکته‌ای که نباید از آن غافل بود این است که نسبت دادن حرکت و طلوع و غروب به خورشید به معنی ثابت بودن زمین نیست و لذا نمی‌‌توان از کلام امام صادق علیه‌السلام چنین برداشتی کرد و به حضرت چنین نسبتی داد.

3. کتاب توحید مفضل خود یک سند و دلیل روشن بر اعجاز و عصمت امام صادق علیه‌السلام است، زیرا فرازهای شگفت‌انگیز این روایت، حاکی از آن است که در آن برهه از زمان که شناخت و معرفت بشری چون کودکی خردسال هنوز قامت ایستادن نداشت، حضرت با علم الهی به فلسفه و اسرار آفرینش کاملا احاطه داشته و در القای این درس‌ها به صورت فیلسوفی الهی، دانشمندی کلامی، پزشکی حاذق، تحلیل‌گری شیمیدان، تشریح کننده‌ای متخصص، کارشناس کشاورزی و درخت‌کاری و در یک کلام، «عالم و آگاه از همه پدیده‌های میان آسمان و زمین» جلوه‌گر شده است.

به راستی چه اعجازی از این بالاتر؟! ناگفته نماند، که درک اعجاز در این کلمات به تدبر و اندیشه زیاد نیاز ندارد. (شگفتی‌های آفرینش، ترجمه توحید مفضل، ص32)


  
  

از ریان بن شبیب روایت شده است که گفته روز اول محرم به خدمت امام رضا علیه السّلام رسیدم حضرت فرمودند: ... ای پسر شبیب اگر بر حسین (علیه السّلام) گریه کنی و آب دیده‌گان تو بر روی تو جاری شود حق تعالی جمیع گناهان صغیره و کبیره تو را می‌آمرزد خواه اندک باشد و خواه بسیار. 

ای پسر شبیب: اگر می‌خواهی خدا را ملاقات کنی در حالی که هیچ گناهی نداشته باشی حسین (علیه السّلام) را زیارت کن. 

ای پسر شبیب اگر می‌خواهی که در غرفه‌ای از بهشت با رسول خدا و ائمه طاهرین محشور شوی قاتلان حسین (علیه السّلام) را لعنت کن. 

ای پسر شبیب اگر بخواهی مانند شهدای کربلا باشی و ثواب آنها را داشته باشی هر گاه مصیبت آن حضرت را یاد کردی بگو: یا لَیتَنی کُنتُ مَعَهُم فَاَفُوزَ فَوزًا عَظیماً؛ ای کاش من با ایشان بودم و رستگاری عظیمی می‌یافتم. 

ای پسر شبیب اگر می‌خواهی در درجات عالیه بهشت با ما باشی پس برای اندوه ما اندوهناک باش و در شادی ما شاد. بر تو باد ولایت و محبت ما که اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد حق تعالی او را در قیامت با آن محشور می‌گرداند.

منتهی الآمال ، ج 1، ص 541 


  
  


اجر و مزد گریه برای آن حضرت بسیار عظیم و بزرگ است و خداوند خود ضامن آن می‌باشد. 

گریه برای آن حضرت سختی‌های زمان احتضار را از بین می‌برد زیرا امام صادق علیه السّلام به مسمع بن عبدالملک فرمودند: آیا مصائب آن جناب (امام حسین علیه السّلام) را یاد می‌کنی؟ 

عرض کرد: بلی والله مصائب ایشان را یاد کرده و گریه می‌کنم. 

حضرت فرمودند: آگاه باش که خواهی دید در وقت مردن پدران مرا که به ملک الموت وصیت تو را می‌کنند که سبب روشنی چشم تو باشد. 

همچنین فرمودند: ای مسمع گریه بر احوالات حسین (علیه السّلام) سبب می‌شود که ملک الموت بر تو مهربان‌تر از مادر گردد. 

گریه بر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) باعث راحتی در قبر، فرحناک و شادان شدن مرده، شادان و پوشیده بودن او در هنگام خروج از قبر است در حالی که او مسرور است فرشتگان الهی به او بشارت بهشت و ثواب الهی را می‌دهند. 

اجر و مزد هر قطره آن این است که شخص همیشه در بهشت منزل کند.

گریه کننده بر امام حسین علیه السّلام در بهشت با ایشان و هم درجه ایشان خواهد بود.

بحارالانوار، ج44، ص289 و کامل الزیارات باب32، ص101 
بحارالانوار /278/44/ امالی صدوق مجلسی 17/ ص68 


  
  

بیاناتی که حضرت امام جعفر صادق(ع) خطاب به عبدالله بن جنرب می‏فرمایند، ناظر به همین مسایل است. آن حضرت در فرازی از سخنان خود با اشاره می‏فرمایند، کسی که خداوند دین حق را به او شناسانده و او را هدایت کرده و به رشد رسانیده و عقلی به او داده که بتواند به وسیله آن نعمت‏های خدا را بشناسد و او را از علم و حکمت بهره‏مند ساخته تا بتواند کارهایش را با تدبیر انجام دهد. باید شکرگزار خدا باشد و درباره نعمت‏های خدا بیندیشد و کفران نعمت ننماید و همواره روح اطاعت از خدا و ترک گناه و معصیت در او وجود داشته باشد.

امام صادق(ع) در این بیان، به سه فضیلت اخلاقی اشاره می‏کند که برای نیل به کمالات انسانی جنبه کلیدی دارند، یعنی با انجام دادن آنها، انسان به فضایل اخلاقی دیگر نیز دست می‏یابد. اول، تقویت روحیه شکرگزاری و حق شناسی است. کسی که نسبت به خدمت کوچک انسان‏های عادی حق شناسی می‏کند، چگونه حاضر است از کنار نعمت‏های بی نهایت الهی بی تفاوت بگذرد؟ دوم این است که انسان همیشه و درهمه حال به یاد خدا باشد و خُلق سوم این است که انسان نسبت به ولی نعمت خود فرمان بردار و مطیع بوده و مرتکب عصیان و گناه نشود.


  
  


مامون رقّى - که یکى از دوستان امام جعفر صادق علیه السلام است  - حکایت نماید:
در منزل آن حضرت بودم ، که شخصى به نام سهل بن حسن خراسانى وارد شد و سلام کرد و پس از آن که نشست ، با حالت اعتراض به حضرت اظهار داشت :
یاابن رسول اللّه ! شما بیش از حدّ عطوفت و مهربانى دارید، شما اهل بیت امامت و ولایت هستید، چه چیز مانع شده است که قیام نمى کنید و حقّ خود را از غاصبین و ظالمین باز پس نمى گیرید، با این که بیش از یک صد هزار شمشیر زن آماده جهاد و فداکارى در رکاب شما هستند؟!
امام صادق علیه السلام فرمود: آرام باش ، خدا حقّ تو را نگه دارد و سپس به یکى از پیش خدمتان خود فرمود: تنور را آتش کن .
همین که آتش تنور روشن شد و شعله هاى آتش زبانه کشید، امام علیه السلام به آن شخص خراسانى خطاب نمود: برخیز و برو داخل تنور آتش ‍ بنشین .
سهل خراسانى گفت : اى سرور و مولایم ! مرا در آتش ، عذاب مگردان ، و مرا مورد عفو و بخشش خویش قرار بده ، خداوند شما را مورد رحمت واسعه خویش قرار دهد.
در همین لحظات شخص دیگرى به نام هارون مکّى - در حالى که کفش هاى خود را به دست گرفته بود - وارد شد و سلام کرد.
حضرت امام صادق سلام اللّه علیه ، پس از جواب سلام ، به او فرمود: اى هارون ! کفش هایت را زمین بگذار و حرکت کن برو درون تنور آتش و بنشین .
هارون مکّى کفش هاى خود را بر زمین نهاد و بدون چون و چرا و بهانه اى ، داخل تنور رفت و در میان شعله هاى آتش نشست .
آن گاه امام علیه السلام با سهل خراسانى مشغول مذاکره و صحبت شد و پیرامون وضعیّت فرهنگى ، اقتصادى ، اجتماعى و دیگر جوانب شهر و مردم خراسان مطالبى را مطرح نمود مثل آن که مدّت ها در خراسان بوده و تازه از آن جا آمده است .
پس از گذشت ساعتى ، حضرت فرمود: اى سهل ! بلند شو، برو ببین در تنور چه خبر است .
همین که سهل کنار تنور آمد، دید هارون مکّى چهار زانو روى آتش ها نشسته است ، پس از آن امام علیه السلام به هارون اشاره نمود و فرمود: بلند شو بیا؛ و هارون هم از تنور بیرون آمد.
بعد از آن ، حضرت خطاب به سهل خراسانى کرد و اظهار داشت : در خراسان شما چند نفر مخلص مانند این شخص - هارون که مطیع ما مى باشد - پیدا مى شود؟
سهل پاسخ داد: هیچ ، نه به خدا سوگند! حتّى یک نفر هم این چنین وجود ندارد.
امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: اى سهل ! ما خود مى دانیم که در چه زمانى خروج و قیامنمائیم ؛ و آن زمان موقعى خواهد بود، که حدّاقلّ پنج نفر هم دست ، مطیع و مخلص ما یافت شوند، در ضمن بدان که ما خود آگاه به تمام آن مسائل بوده و هستیم.

 (بحارالا نوار: ج 47، ص 123، ح 176، به نقل از مناقب ابن شهرآشوب (



  
  


در زمان حکومت معتمد عبّاسى به جهت نیامدن باران ، خشکسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، لذا خلیفه دستور داد که مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.

مردم سه روز مرتّب نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن که نصارى به همراه یکى از راهبان حرکت کردند و چون به بیابان رسیدند، راهب دست به سوى آسمان بلند کرد و در این هنگام ابرى بالا آمد و شروع به باریدن کرد.

همچنین روز دوّم ، نیز نصارى به همراه همان راهب حرکت کردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند کرد - همانند روز قبل - ابرى نمایان گشت و باران فرود آمد.

به همین علّت مسلمان هاى ظاهر بین که شاهد این صحنه مرموز بودند، نسبت به دین مبین اسلام و نیز ولایت امام در شکّ و تردید قرار گرفتند و عدّه اى از آن ها مرتّد شدند و از اسلام برگشتند.

وقتى این خبر تاسّف بار به معتمد - خلیفه عبّاسى - رسید، فورا دستور داد تا امام حسن عسکرى علیه السلام را احضار نمایند، هنگامى که حضرت نزد خلیفه آمد، معتمد گفت : امّت جدّت را دریاب که در حال هلاکت و بى دینى قرار گرفته اند.

امام حسن عسکرى علیه السلام در مقابل ، به معتمد عبّاسى فرمود: چندان مهمّ نیست ، اجازه بده که بار دیگر نصارى براى آمدن باران بیرون بروند و دعا نمایند، من به حول و قوّه الهى ، شکّ و تردید را از دل مردم بیرون خواهم کرد.

معتمد دستور داد تا بار دیگر مردم براى آمدن باران دعا کنند، نصارى نیز به همراه راهب حرکت کردند و چون راهب دست خود را به سمت آسمان بلند کرد، بارش باران شروع شد.

پس امام علیه السلام فرمود: آنچه که در دست راهب است از او بگیرید.

همین که مامورین آن را از دست راهب گرفتند، دیدند قطعه استخوان انسانى است ، آن را خدمت امام علیه السلام آوردند.

حضرت استخوان را در دست خود گرفت و سپس به راهب دستور داد: براى آمدن باران دعا کن .

این بار هر چه راهب دست خود را به سوى آسمان بلند کرد و دعا خواند، دیگر خبرى از باران نشد.

تمامى مردم از این ماجرى در حیرت و تعجّب قرار گرفته و با یکدیگر مشغول صحبت چون و چرا شدند.

و معتمد عبّاسى به امام علیه السلام خطاب کرد و اظهار داشت :

یاابن رسول اللّه ! این چه معمّاى مرموزى بود؟!

و چرا دیگر باران قطع شد و دیگر باران نیامد؟!

امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: این استخوان یکى از پیغمبران الهى است و این راهب آن را در دست خود مى گرفت و به سمت آسمان بلند مى کرد و به وسیله آن استخوان ، رحمت الهى فرود مى آمد.

راوى گوید: وقتى آن قطعه استخوان را آزمایش کردند، متوجّه شدند آنچه را که امام علیه السلام مطرح فرموده است ، صحیح مى باشد و حقیقت دارد و مردم از شکّ و گمراهى نجات یافتند.

و پس از آن که حقّانیّت براى همگان روشن و آشکار گردید، حضرت به منزل خود بازگشت .


  
  


شخصى به نام موسى بن مهدى حکایت نماید:

روزى در سامراء که به آن شهر عسکر مى گفتند، به محضر مبارک حضرت ابومحمّد، امام حسن عسکرى علیه السلام وارد شدم و اظهار نمودم : اى مولا و سرورم ! شما در سال هاى آخر عمر قرار گرفته اید و جلوتر به ما خبر دادید که فرزندى براى شما - به نام مهدى - به دنیا خواهد آمد، آیا زمان معیّنى دارد؟

حضرت سلام اللّه علیه فرمود: مگر به شما نگفته ایم مسائلى که مربوط به علم غیب است از ما سؤال نکنید، چون که بعضى اوقات مجبور مى شویم بیان کنیم و افرادى مى شنوند که طاقت و توان تحمّل آن را ندارند و ایمان خود را از دست مى دهند و کافر مى گردند.

گفتم : اى مولا و سرورم ! امیدوارم بتوانم تحمّل کنم و آنچه را که از شما مى شنوم درک و باور کنم .

امام علیه السلام فرمود: آن مولود، روز جمعه ، قبل از طلوع فجر، در ماه شعبان به دنیا خواهد آمد و مادر او خانمى به نام نرجس مى باشد، من آن نوزاد را درک مى کنم و مى بینم و مى بوسم و عمّه ام حکیمه نیز آن مولود را در بغل خواهد گرفت .

عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! شکر و سپاس خداوند سبحان را، براى شنیدن چنین خبرى که شادمان کننده است .

و سپس از مولایم امام عسکرى علیه السلام تشکّر نمودم که مرا قابل دانست و این مطالب را براى من بیان نمود و مرا در جریان ولادت فرزندش قرار داد.

و چون مدّتى از این موضوع گذشت ، روزها و شب ها را لحظه شمارى مى کردم و در انتظار ظهور ولادت چنان مولودى مبارک و عزیز بودم ، تا آن که در همان زمان و با همان خصوصیّاتى که امام حسن عسکرى علیه السلام خبر داده بود، فرزندش حضرت مهدى علیه السلام تولّد یافت .

و شنیدم که پدرش ، امام عسکرى علیه السلام او را بوسید و عمّه اش حکیمه نیز او را در آغوش خود گرفت .


  
  


مرحوم کلینى رضوان اللّه علیه در کتاب شریف کافى آورده است :

یکى از اصحابِ حدیث - به نام ضوء بن علىّ عجلى به نقل از شخصى که از اهالى فارس بود حکایت کند:

پس از آن که به قصد خدمت گزارى خاندان عصمت و رسالت علیهم السلام وارد شهر سامراء شدم ، به منزل امام حسن عسکرى علیه السلام آمدم و در خدمت آن بزرگوار بودم تا آن که روزى مرا خواست و فرمود: براى چه از دیار خویش به این جا آمده اى ؟

در جواب حضرت ، عرضه داشتم : عشق و علاقه خدمت گزارى در محضر مقدّس شما، مرا بدین جا آورده است .

امام علیه السلام فرمود: پس باید دربان من بشوى و افرادى که در رفت و آمد هستند، مواظب باشى .

بعد از آن داخل منزل در کنار دیگر غلامان و پیش خدمتان بودم و همکارى مى کردم و چنانچه چیزى لازم داشتند، از بازار خریدارى مى کردم تا به مرحله اى رسیدم که بدون اجازه رفت و آمد داشتم و در مجالس آن حضرت نیز حاضر مى شدم .

روزى بر آن حضرت وارد شدم و ناگهان حرکت مخصوص و صدائى غیرعادى را شنیدم و تعجّب کرده ، خواستم جلو بروم تا از نزدیک بفهم که چه خبر است .

ناگاه امام علیه السلام با صداى بلند، به من فرمود: همان جا بِایست و جلوتر نَیا؛ و من نیز همان جا ایستادم و دیگر نتوانستم نه جلو بروم و نه به عقب برگردم .

پس از گذشت لحظاتى ، کنیزى از نزد حضرت بیرون آمد، در حالى که چیزى را در پارچه اى پیچیده و همراه خود داشت ، بعد از آن امام حسن عسکرى علیه السلام مرا صدا نمود و فرمود: وارد شو.

وقتى بر آن حضرت وارد شدم ، کنیز را دستور داد که تو هم برگرد و بیا، چون کنیز برگشت و وارد اتاق شد، حضرت فرمود: آنچه در پارچه پیچیده اى باز کن و نشان بده .

هنگامى که پارچه را گشود، متوجّه شدم که کودکى زیبا و نورانى با قیافه اى گندمگون در آن مستور بود.

سپس امام حسن عسکرى علیه السلام فرمود: این نوزاد بعد از من ، امام و پیشواى شماها است و به کنیز دستور داد: او را بپوشان و بِبَر.

راوى گوید: من دیگر آن نوزاد مبارک را ندیدم تا پس از آن که امام حسن عسکرى علیه السلام از دنیا رفت .


  
  
   1   2   3   4   5   >>   >