سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که گفتن ندانم واگذارد ، به هلاکتجاى خود پاى درآرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :24
بازدید دیروز :0
کل بازدید :48947
تعداد کل یاداشته ها : 370
103/9/10
2:43 ع
موسیقی

 

همه ی ما در سیاره ی زمین زندگی می کنیم و این سیاره در منظومه ی شمسی قرار گرفته است که آن هم در کهکشان راه شیری واقع شده است،

آیا می دانی قطر کهکشان راه شیری چقدر است!؟

در حدود صد هزار سال نوری!

یعنی اگر با سرعت نور حرکت کنی، صد هزار سال طول می کشد تا کل کهکشان را طی کنی!

آیا می دانی که این کهکشان با این عظمت تنها جزیی کوچک از کل جهان است!؟

منجمان فاصله ی دورترین کهکشان ها از ما را تقریبا 15 میلیارد سال نوری تخمین زده اند!!.*

 همه ی این ها شواهدی است که با وسایل امروزی کشف شده اند و مطمئنا با پیشرفت تکنولوژی، انسان به رازهای بیشتری از هستی پی خواهد برد.

اما ما برای یافتن شگفتی و رازهای هستی دو راه داریم؛

یکی اینکه صبر کنیم تا علم پیشرفت کند و دانشمندان از کشفیات جدید خود خبر دهند،

دوم اینکه به پیش کسانی برویم که علم اول و آخر را دارند و با گذشت زمان چیزی از علمشان نه کم می شود و نه زیاد.

 

اما چه کسی در دنیا وجود دارد که از این رازها اطلاع داشته باشد؟

جواب سوال مشخص است؛

 

کسی که خداوند علوم و رازهای هستی را به او عطا کرده است.

 

پیامبر خدا صلی الله علیه وآله می فرمایند:

« خداوند عزوجل علی را وصیّ من، مشعل هدایت پس از من، جایگاه راز من، مخزن دانش من، و جانشین من درمیان کسان من قرار داد. از دست ستمکاران بر وی پس از خودم از میان امّتم به خداوند شکایت می‏برم.» [1] 

در روایات اهل سنت نیز مشابه این روایت نقل شده است؛


پیامبر خدا صلی الله علیه وآله فرمودند:

« وصیّ من، جایگاه راز من، و بهترین کسی که بعد از خود به‏جای می‏گذارم، تعهّداتم را انجام می‏دهد و وام‏هایم را می‏پردازد، علی بن ابی طالب است.» [2]

درست است که ما در زمان امیرالمومنین علیه السلام زندگی نمی کنیم و به ایشاندسترسی نداریم،

اما فرزندش که عالم به علم ایشان است الان امام و ولی ما است.

بهره مندی از امام نیاز به حضور او ندارد.

به اطرافت نگاه کن،

الطافش را می بینی.

اما حیف که خودش را نمی بینیم! 

---------------------

*منبع اطلاعات فوق سایت های رشد و ویکی پدیا است.

[1] الأمالی، صدوق:443:359، بشارة المصطفی:33.

[2] المعجم الکبیر:6063:221:6، کشف الغمّة:157:1.


  
  

امام سجاد علیه‌السلام در مجلس یزید ملعون شمشیر بدست فرمودند:

« من فرزند علی مرتضایم.

من فرزند کسی هستم که بینی‌‏ها را به خاک مالید تا آن که بگویند: خدایی جز " اللَّه " نیست.

من فرزند کسی هستم که در پیش چشم پیامبر خدا، با دو شمشیر جنگید و با دو نیزه ضربه زد، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، بر دو قبله نماز گزارْد،

در بَدر و حُنین جنگید و به اندازه یک پلک بر هم زدن، بر خدا کفر نورزید.»[1]

خداوند کافران را لعنت کند.

----------------

[1] مقتل الحسین:70:2.


  
  

فضیلت زیارت امام حسین (ع):

        درکتاب مزار البحار جلد صد، حدیثی از حضرت امام صادق علیه السلام  می باشد .که به شرح ذیل است : کسی که برای زیارت امام حسین علیه السلام حرکت می کند. خداوند چهارهزارملک به استقبال او می فرستدو زمانی که بالای سر حضرت دو رکعت نمازمی خواند، فرشته ای می آید و می فرماید: پیامبر(ص) سلام رسانده وفرموده، خداوند تمام گناهانت را بخشید و آن چهار هزار فرشته او را به خانه اش می رسانند و فرشته ها می فرمایند: خدایا او رابه در خانه اش رسانده ایم. آیا حالا به آسمان برگردیم؟ خداوند می فرمایند :در خانه ی زائرامام حسین (ع)بایستید تا او زنده است ذکر خداوند بگویید وثوابش را برای زیارت کننده ی امام حسین(ع): بنویسید تا این که او زمان مرگش می رسد. فرشته ها به خدا می فرمایند: حالا زیارت کننده امام حسین از دنیا رفت. آیا به آسمان برگردیم؟ خداوند متعال می فرمایند:درمراسم غسل کفن ونماز او شرکت کنیدفرشته ها می فرمایند:خدایا ماموریت ما تمام شد.آیا حالا به آسمان برگردیم؟ خدا وندمی فرمایند:بالای سر قبر زیارت کننده امام حسین (ع) بایستید وتا روز قیامت ذکر خداوند بگویید و ثوابش را برای زیارت کننده ی امام حسین(ع) بنویسید.


  
  

امام سجاد(ع) می فرماید:
حضرت حسین (ع) پس از مکالمه با اصحاب، به خیمه خود رفت و با انان سخن گفت. شب دهم که پدرم صبح آن شهید شد، من مریض بودم و زینب پرستاری من می‌کرد. ناگاه دیدم پدرم - حسین (ع) - کناری رفت و این اشعار را قرائت می‌فرمود:


یا دَهْرُاُفّ لَکِ مِنْ خَلیلٍ
مِنْ صاحِبٍ و طالِبٌ قَتیلٍ
و اِنَّما الْاَمْرُ اِلَی الْجَلیلِ

 

امام سجاد ادامه می دهند: وقتی من این اشعار را شنیدم، متوجه شدم که پدرم شهید خواهد شد. آنگاه گریه، گلوی مرا گرفت و بر آن صبر نمودم و اظهار جزع نکردم. ولی عمه مان زینب، وقتی حال برادرش را دید نتوانست خویشتن داری کند. پس برخاست و ناخوداگاه به سمت حسین رفت و گفت: "کاش مرگ مرا نابود کند و مرگ تو را نبینم. امروز مثل زمانی است که مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا رفتند، پس ای برادر! تو برای من جانشین آنها و فریادرس آنهائی.


امام حسین رو به سوی خواهرش زینب کرد و فرمود: ای خواهرم! مبادا شیطان حلم ترا برباید که وقایع سختی در پیش داریم.

 

امام سجاد(ع) روایت می کند: در این لحظه امام حسین وقایعی را برای عمه مان زینب(س) بازگو کردند و سپس اشک در چشم های مبارک حسین جاری شد....


در این لحظه زینت خاتون (سلام الله علیها) گفت:

یا ویلتاه! ای برادر! این بیشتر دل ما را مجروح می‌کند که راه چاره را از تو گرفته اند و تو باید به ضرورت شربت مرگ بنوشی و ما را غریب و بی کس و تنها در میان اهل نفاق و افراد شقاوتمند بگذاری....

 

در این حال ناگهان زینب دگرگون شد، در حالی که به صورت خود می زد و اشک می ریخت، ناگهان به زمین افتاد و بی هوش شد.


امام سجاد روایت می کند: که حضرت امام حسین(ع) آب آورد و خواهر را بلند کرد و آب به صورت او پاشید تا به هوش آمد و برای او قرآن خواند و سپس او را با این کلمات آرامش داد و فرمود:


ای خواهرم! به یاد خدا باش و صبر و شکیبائی کن و بدانکه اهل زمین می‌میرند و اهل آسمان باقی نمی‌مانند و هر چیزی در معرض هلاکت است، جز ذات خداوندی که خلایق را با قدرت خود خلق فرموده و بر می انگیزاند و زنده می‌گرداند.


خواهرم! جد و پدر و مادر و برادر من که بهتر از من بودند، هر یک دنیا را وداع کردند. پس وظیفه من و وظیفه هر مسلمانی است که بر رسول خدا «ص» اقتدا و تأسی کند.


پس از آن امام حسین فرمود:
ای خواهر! من تو را قسم می‌دهم و باید به قسم من عمل کنی، وقتی که من کشته شوم گریبان در مرگ من چاک نکنی و چهره خویش را به ناخن مخراشی و از برای شهادت من در مقابل دشمنان، فریاد و شیون به پا نکنی...


پس حضرت سجاد علیه السلام می فرمای: پدرم عمه‌ام را آورد در نزد من نشاند و او دلداری داد....

 

منابع روایی و مقاتل: منتهی الآمال شیخ عباس قمی/مقتل لهوف سید ابن طاووس


  
  

عروة بن زبیر می‏گوید: «در مسجد رسول خدا نشسته بودیم و درباره اعمال اهل بدر و گذشته‏ها گفتگو می‏کردیم، ابودرداء از حاضرین بود گفت: مردم!! می‏خواهید از کسی به شما خبر دهم که از همگان، ثروتش کمتر و پارسائیش بیشتر، و در عبادت کوشاتر است؟ گفتند: آری. گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام».
عروه گوید: «به خدا سوگند به خاطر این گفتار ابودرداء همه اهل مجلس از او رو گرداندند؛ زیرا اینان از دشمنان حضرت بودند و طاقت شنیدن فضایل حضرت را نداشتند. مردی از انصار، رو به او کرد و گفت: سخنی گفتی که حاضران هیچ کدام با تو موافقت نکردند. ابودرداء گفت: مردم! چیزی را که خودم دیدم برای شما تعریف کنم: شب هنگام در قسمتی از باغات، علی علیه‏السلام را مشاهده کردم که از غلامان خود کناره گرفته، در لابه لای درختان خرما پنهان شد، از من دور شد و من او را گم کردم. پیش خود گفتم حتما به منزلش رفته است، چیزی نگذشت که صدای ناله‏ای حزن انگیز و نغمه‏ای دل خراش به گوشم رسید که صاحب ناله می‏گفت: «پروردگارا! چه بسیار گناهی که به خاطر حلم و گذشت خود، با عذاب کردن من، در صدد مقابله بر نیامدی، و چه بسیار جرمی که با کرم خود از کشف نمودن آن خودداری فرمودی، خداوندا! اگر عمری طولانی در نافرمانیت گذرانده‏ام و نامه عمل و بار گناهم سنگین شده است، به غیر آمرزشت آرزویی ندارم و به جز خشنودیت به چیزی امید ندارم.»
از شنیدن ناله به جستجوی صاحب آن افتادم، ناگهان دیدم که حضرت علی علیه‏السلام است، در گوشه‏ای بی‏حرکت خود را پنهان ساختم. در آن نیمه شب، نماز بسیاری خواند؛ آنگاه به دعا و گریه پرداخت و از حال خود به درگاه الهی،شکوه می‏برد از جمله مناجاتهای حضرت، با خداوند این بود:
«خداوندا! آنگاه که در عفو و بزرگواریت فکر می‏کنم، گناهانم در نظرم ساده می‏آید، پس وقتی که به یاد عقوبتهای شدیدت می‏افتم بلیه‏ام گران می‏شد. ای وای اگر در نامه‏های عمل به گناهی برخورد کنم که من آن را فراموش کرده‏ام ولی تو آن را به حساب آورده ای، آنگاه خواهی گفت: او را بگیرید، وای بر این گرفتاری که بستگانش نمی‏توانند نجاتش دهند و قبیله‏اش به حالش سودی نخواهند داشت، آنگاه که دستور فراخواندنش رسید، همگان بر او رحمشان می‏آید. وای از آن آتش که جگرها و کلیه‏ها را کباب می‏کند، وای از آن آتشی که اعضای بدن را از هم جدا می‏کند، آه از آن بیهوشی که در اثر شعله‏های سوزان دست می‏دهد».
سپس حضرت آنقدر گریه کرد که دیگر حس و حرکت از او بریده شد. پیش خود گفتم:حتما در اثر شب زنده داری خوابش گرفته است و برای نماز صبح بیدارش می‏کنم.جلو رفتم، دیدم مانند چوبی خشک روی زمین افتاده است، او را تکان دادم دیدم تکان نمی‏خورد، خواستم او را بنشانم نشد، گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون» [1] حتما مرده است.به منزل حضرت رفتم تا خبر مرگش را به اهلش برسانم. فاطمه زهرا علیهماالسلام فرمود: ای ابودرداء! چه خبر شده است؟ جریان را برای خانم، نقل کردم، حضرت زهرا علیهماالسلام فرمود: ابودرداء به خدا علی علیه‏السلام باز هم مانند همیشه از ترس خدا غش کرده است، سپس مقداری آب آوردند و به صورتش پاشیدند تا به هوش آمد.
همین که به هوش آمد و مرا دید که گریه می‏کنم، فرمود: ابودرداء! برای چه گریه می‏کنی؟ گفتم: از این حالتی که شما برای خودت پیش آورده‏ای. فرمود: «ابودرداء پس آنگاه که مرا برای حساب فراخوانند و اهل گناه به عذاب الهی یقین کردند مرا ببینی، چگونه خواهی بود؟ آن وقت که مأمورین درشت خو و ترش‏رو اطراف مرا بگیرند و در پیشگاه پادشاهی جبار بایستم، در حالی که زندگان مرا تسلیم کرده‏اند و مردم دنیا به حال من ترحم کنند؛ آنجا در پیشگاه خداوندی که هیچ سری از او پوشیده نیست، اگر مرا ببینی بیش از این دلت به حال من خواهد سوخت.»
ابودرداء گفت: به خدا سوگند که این حالت را در هیچ کدام از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم ندیدم. [2] .

پی نوشت ها: 
[1] بقره 156. 
[2] امالی الطوسی- علی از ولایت تا شهادت، ص_279 نقل از داستانهایی از زندگانی حضرت علی علیه‏السلام، ص 12-9. 


  
  

روزی علی علیه‏السلام کنیزی را دید که محزون و گرایان است، و چون از علتش پرسید، جواب داد: صاحبم مرا برای خرید گوشت مأمور ساخت، و چون گوشت را خریدم مورد پسند وی واقع نشد، لذا آن را برگرداندم، دوباره قصاب گوشت را عوض کرد و گفت: چنانچه بار دیگر بیاوری عوض نمی‏کنم، ولی صاحبم این گوشت را نیز نپسندید، نمی‏دانم چه کار کنم؟
حضرت فرمودند: من حاضرم تو را به پیش صاحب ببرم، و از او تقاضا کنم که آزارت ندهد، و یا از قصاب بخواهم گوشت را برای بار دوم عوض کند، کدام را انتخاب می‏کنی؟
به درخواست کنیز آن حضرت به مغازه قصابی وارد شد، و از قصاب خواست که گوشت را عوض کند، و یا معامله را اقاله نماید.
قصاب امیرالمؤمنین را نمی‏شناخت، و لذا مشتی بر سینه آن حضرت زد و گفت: برو بیرون به شما مربوط نیست!!
علی علیه‏السلام با آن همه توان و شجاعت و قدرتی که داشت، مشت قصاب را تحمل کرد و چیزی به او نگفت!! و کنیز را به خانه‏اش برگرداند، و به ارباب سفارش کرد که وی را آزار ندهد.
چون صاحب کنیز، مولای متقیان را شناخت، کنیز را به شکرانه تشریف آوردن آن حضرت آزاد ساخت.
ولی از سوی دیگر چون مردم، آن حضرت را هنگام وارد شدن به مغازه قصابی دیده بودند، لذا به سراغش آمدند و گفتند: امیرالمؤمنین چه شد و کجا رفت؟
قصاب که مردی غریب و از عاشقان مولا بود، و اساسا برای دیدار آن حضرت به کوفه آمده بود، ولی علی علیه‏السلام هنگام ورود وی به کوفه، در مسافرت به سر می‏برد، جواب داد: من کجا و علی کجا؟ من که مدتها است که در انتظار علی هستم...
گفتند: همان عربی که با کنیز گریان وارد مغازه‏ات شد علی علیه‏السلام بود!!قصاب که دید که به چه بزرگواری جسارت کرده است، گرفتار غم و اندوه شدیدی شد،و لذا دستش را با ساطور قصابی قطع کرده و بی‏هوش افتاد!!
علی علیه‏السلام چون از این جریان آگاه گشت بر بالین قصاب آمده، و دست قطع شده را از زمین برداشت، و بلافاصله آن را در جای خود قرار داد، و از خدا خواست سلامتی را به وی برگرداند، در نتیجه دست قطع شده به برکت انفاس ملکوتی آن حضرت خوب شد...نظیر این جریان با کمی تفاوت در مورد «بقالی» پیش آمد، که حضرت در شفاعتش از کنیزی مشت او را نیز تحمل کرد... [1] .
از این قضایا نتیجه می‏گیریم که علی علیه‏السلام دارای جاذبه‏های عجیبی بود، و دوست و دشمن، مسلمان و کافر را جذب می‏کرد، تا جایی که کسانی در این راه دست خود را قطع می‏کردند، و از آئین خود منصرف گردیده، آئین بحق علی علیه‏السلام را می‏پذیرفتند...
علی نه تنها در اخلاق و برخورد نمونه بود، و اسلام در وجود او تجسم پیدا می‏کرد، بلکه به هر موضوعی در وجود او بنگریم، وی همانند رسول خدا اسوه و الگو بود، در عدالت، ایثار، اخلاص، سوز و مسؤولیت، جوانمردی و همه سیمای واقعی قرآن و اسلام بود، و لذا جاذبه داشت، و دوست و دشمن در برابر وی خاضع بودند... [2] .

پی نوشت ها: 
[1] بحارالانوار ج41 ص48 ح1. 
[2] نقل از آفتاب ولایت ص175. 


  
  

چون ابوبکر مسند خلافت را از امیرالمؤمنین علیه‏السلام غصب کرد، و در برابر فشار اعتراضات مردم به ویژه احتجاجات علی علیه‏السلام قرار گرفت، در خانه خودش را به وی مردم بست، و سپس به مسجد آمد و خطاب به مردم گفت:
«اقیلونی اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم»
مرا رها کنید، مرا رها کنید، من برتر و افضل شما نیستم در حالی که علی علیه‏السلام در میان شما است. [1] .
و در حدیثی از انس بن مالک آمده است که یک دانشمند یهودی پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد مدینه شد، و چون از «وصی» پیامبر سؤال کرد، او را به حضور «ابوبکر» آورده‏اند.
یهودی گفت: من سؤالاتی دارم که جز پیامبر و یا وصی او کس دیگر نمی‏تواند آنها را جواب گوید: ابوبکر گفت: هر چه می‏خواهی سؤال کن.
یهودی: مرا خبر ده از چیزی که برای خدا نیست، و از آنچه در نزد او نیست، و آنچه را که خدا آن را نمی‏داند!!
ابوبکر چون خود را مرد میدان ندید، فورا یهودی را متهم کرد و گفت: اینها سؤالات افراد بی‏دین است و آنگاه قصد کرد وی را تنبیه نماید.
ابن‏عباس خطاب به ابوبکر گفت: با مرد یهودی انصاف نکردید، یا جوابش را بگویید و یا به حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام روید، زیرا من از پیامبر خدا شنیدم که او را دعا کرد...
ابوبکر و یهودی و همراهان به خانه علی علیه‏السلام آمده و سؤال یهودی را مطرح ساختند. حضرت در جواب او فرمود:
اما آنچه را که خدا نمی‏داند عقیده شما یهودی‏ها است که می‏گوئید «عزیر فرزند خدا است» در حالی که او برای خویش فرزندی قائل نیست.
و در مورد سؤال دومتان ظلم و ستم است که نزد خدا اینها وجود ندارد.
و اما این که در سؤال سوم پرسیده‏اید آن چیست که برای خدا نیست؟ آن شریک و همتا است که پروردگار عالم از آن مبرّا است.
چون یهودی این جواب‏ها درست را شنید، زبان به اظهار «شهادت» گشوده و گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمدا رسول‏الله، واشهد انک وصی رسول‏الله» در حالی که ابوبکر و مسلمانان حاضر این صحنه را تماشا می‏کردند، با شادی و خوشحالی زبان به تحسین علی علیه‏السلام گشودند و بالاتفاق گفتند:
«یا علی! یا مفرج الکرب!» ای علی! ای مرد بزرگواری که غم‏ها و غصه‏ها را از ما برطرف کردی! [2] .
و بدین طریق عظمت علمی و فضیلت وی را بر خود تأیید کردند. [3] .

پی نوشت ها: 
[1] حق الیقین شبر ج1 ص180 و با تفاوت الفاظ مختصر کنزالعمال ج5 ص631 ش14112 و ص607 ش14073 و ص600 ش 14064 الامامة والسیاسة دینوری ج1 ص 14 تاریخ طبری ج2 ص450 و460 شرح نهج‏البلاغه ابن ابی‏الحدید ج17 ص155 و156 و ج6 ص20. 
[2] المجتبی لا بن درید ص35 به نقل از الغدیر ج7 ص 178 مناقب ابن‏شهر آشوب ج2 صلی الله علیه و آله 257. 
[3] نقل از آفتاب، ولایت ص 212-211. 


  
  

در میان خلفای سه گانه راشدین، عمر بن خطاب منصف‏تر، و یا به عبارتی کم غش‏تر از ابوبکر و عثمان بود، و لذا با عبارات گوناگون، و در موارد مختلف، به اعلمیت و ارجحیت امیرالمؤمنین علیه‏السلام اعتراف نموده، و از محضر آن حضرت کسب فیض نموده است.
ما در این بخش از بحث خود، به چند نمونه از اعترافات خلیفه ثانی اشاره می‏کنیم:
«قال عمر بن خطاب:
«لو لا علی لهلک عمر» [1] و «لا بقیت لمعضلة لیس لها ابوالحسن علیه‏السلام» [2] و «لا یفتین احد فی المسجد و علی حاضر» [3] و «اقضا کم علی» [4] و «لا ابقانی الله بارض لست فیها یا اباالحسن!» [5] و «لا ابقانی الله بعدک یا علی» [6] و «أللهم لا تنزل بی‏شدیدة الا و ابوالحسن الی جنبی» [7] .
در این فرازها- به ترتیب شماره آنها- عمر می‏گوید:
اگر علی نبود عمر هلاک می‏گردید!!
من در هیچ مشکلی نباشم مگر این که علی حضور داشته باشد.
هیچکس حق ندارد با حضور علی علیه‏السلام در مسجد فتوی دهد.
در قضاوت علی از همه داناتر است.
یا علی! خدا مرا بعد از تو نگه ندارد.
خداوندا! برای من مشکلی نرسان، مگر این که علی در کنارم باشد.
اینها نمونه‏های بسیار معدودی از اعترافات عمر است به منزلت علمی و فضایل آن حضرت، که به طور صریح برتری آن بزرگوار را بر دیگران نشان می‏دهد. [8] .

پی نوشت ها: 
[1] شرح ابن ابی‏الحدید ج1 ص4 مقدمه، و ص18 ،مناقب خوارزمی ص48 و58 و 60 طبقات ابن‏سعد ص 860 تاریخ ابن‏عساکر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدیر ج3 ص97 و98 از دهها مدرک دیگر اهل سنت. 
[2] شرح ابن ابی‏الحدید ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمی ص48 و58 و 60 طبقات ابن‏سعد ص 860 تاریخ ابن‏عساکر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدیر ج3 ص97 و98 از دهها مدرک دیگر اهل سنت. 
[3] شرح ابن ابی‏الحدید ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمی ص48 و58 و 60 طبقات ابن‏سعد ص 860 تاریخ ابن‏عساکر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدیر ج3 ص97 و98 از دهها مدرک دیگر اهل سنت. 
[4] شرح ابن ابی‏الحدید ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمی ص48 و58 و 60 طبقات ابن‏سعد ص 860 تاریخ ابن‏عساکر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدیر ج3 ص97 و98 از دهها مدرک دیگر اهل سنت. 
[5] شرح ابن ابی‏الحدید ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمی ص48 و58 و 60 طبقات ابن‏سعد ص 860 تاریخ ابن‏عساکر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدیر ج3 ص97 و98 از دهها مدرک دیگر اهل سنت. 
[6] شرح ابن ابی‏الحدید ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمی ص48 و58 و 60 طبقات ابن‏سعد ص 860 تاریخ ابن‏عساکر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدیر ج3 ص97 و98 از دهها مدرک دیگر اهل سنت. 
[7] شرح ابن ابی‏الحدید ج1 ص4 مقدمه، و ص 18 مناقب خوارزمی ص48 و58 و 60 طبقات ابن‏سعد ص 860 تاریخ ابن‏عساکر ج2 ص 325 الصواعق ص76 الغدیر ج3 ص97 و98 از دهها مدرک دیگر اهل سنت. 
[8] نقل از آفتاب ولایت ص215-214. 


  
  

ابن‏قتیبه دینوری گوید: علی- کرم اللّه وجهه- فاطمه دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را شبها بر چهارپایی می‏نشاند و در مجالس انصار می‏برد و فاطمه از آنان یاری می‏طلبید و آنان می‏گفتند: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با این مردم انجام گرفته است و اگر همسر و پسرعموی تو پیش از ابوبکر سبقت می‏جست و از ما بیعت می‏خواست ما از او رویگردان نبودیم؛ و علی علیه‏السلام می‏فرمود: آیا می‏بایست رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را در خانه می‏نهادم و دفن نکرده بیرون می‏آمدم و با مردم بر سر قدرت او نزاع می‏کردم؟ و فاطمه می‏گفت: ابوالحسن کاری نکرده مگر همان را که شایسته او بوده است و امت هم کاری کردند که خداوند حسابگر و بازخواست کننده آنهاست. [1] .
و نیز پس از ذکر بیعت نکردن علی علیه‏السلام گوید: پس دومی نزد اولی آمده، گفت: آیا این مرد را که از بیعت با تو سر باز زده به بیعت وا نمی‏داری؟ وی به غلام خود قنفذ گفت: برو علی را نزد من فرا خوان، وی نزد علی رفت، علی به او فرمود: کارت چیست؟ گفت: خلیفه رسول خدا تو را فرا می‏خواند. علی فرمود: چه زود بر رسول خدا دروغ بستید! قنفذ بازگشت و پیام را رساند. وی مدتی گریست، اما دومی بار دوم گفت: به این مردی که از بیعت با تو سر باز زده مهلت نده و او را به بیعت وادار. اولی به قنفذ گفت: نزد او باز گرد و بگو: خلیفه رسول خدا تو را برای بیعت فرا می‏خواند.
قنفذ بازگشت و مأموریت خود را اجرا کرد، علی علیه‏السلام فریاد زد: سبحان الله! او مدعی مقامی شده که حق او نیست. قنفذ بازگشت و پیام را رساند. باز اولی مدتی گریست، سپس دومی برخاست و به همراه گروهی به در خانه فاطمه رفتند،در زدند، چون فاطمه صدای آنان را شنید با صدای بلند گفت: ای پدر، رسول خدا، ما چه رنجها که پس از تو از دومی و اولی دیدیم! [2] .

پی نوشت ها: 
[1] الامامة و السیاسة 19:1. 
[2] نقل از امام علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام، ص 785 -884. 


  
  

در خبری طولانی رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به آن حضرت فرمود: بترس از کینه‏هایی که از تو در سینه‏های کسانی هست که تنها پس از مرگ من آشکار می‏کنند؛ آنان ملعون خدا و همه لعنت کنندگانند. آن گاه پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم گریست، گفته شد: ای رسول خدا، از چه می گریید؟ فرمود: جبرئیل علیه‏السلام به من خبر داد که امت به او ستم می کنند و او را از حقش باز می‏دارند و با او می‏جنگند و فرزندانش را به قتل می‏رسانند. [1] .
پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم به علی علیه‏السلام فرمود: پس از مرگ من کینه‏هایی که در سینه‏های گروهی نهفته است آشکار می‏شود و همه بر ضد تو دست به دست هم دهند و تو را از حق خود باز دارند. [2] .
جابر بن عبداللّه انصاری گوید: رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم در سکرات مرگ بود که فاطمه علیهماالسلام بر آن حضرت وارد شد، خود را به روی حضرتش افکند و می‏گریست، پیامبر چشم خود را گشود و به هوش آمد و فرمود: دخترکم، تو پس از من ستم خواهی دید و تو پس از من به استضعاف کشیده خواهی شد؛ هر که تو را بیازارد مرا آزرده، هر که تو را به خشم آرد مرا به خشم آورده، هر که تو را شادمان کند مرا شادمان نموده، هر که به تو نیکی کند به من نیکی کرده، هر که به تو جفا کند به من جفا کرده و هر که به تو ستم کند به من ستم روا داشته است، زیرا تو از منی و من از تو، و تو پاره تن منی و همان روح من هستی که میان دو پهلوی من است. سپس فرمود: من به پیشگاه پروردگار از ستمکاران امت خود به تو، شکایت می‏برم.
سپس حسن و حسین علیهماالسلام وارد شدند و خود را بر روی بدن مبارک رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم انداخته، می‏گریستند و می‏گفتند: فدای تو شویم ای رسول خدا؛ علی علیه‏السلام خواست آنها را دور سازد پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم سر برداشت و فرمود: برادرم، رهاشان کن تا مرا ببویند و من هم آنان را ببویم، آنان از من توشه گیرند و من از آنان؛ زیرا آن دو پس از من به ظلم و ستم کشته خواهند شد و لعنت خدا بر قاتلان آنها. سپس فرمود: ای علی،تو پس از من مظلوم قرار خواهی گرفت و من در روز قیامت خصم کسی هستم که تو خصم او باشی. [3] .
معاویة بن ثعلبه گوید: ابوذر رحمة اللّه در مسجد نشسته بود و علی علیه‏السلام در جلو او نماز می‏خواند، مردی بر او وارد شد و گفت ای اباذر، آیا مرا از محبوبترین مردم در نزد خود خبر نمی‏دهی؟
به خدا سوگند که می‏دانم که محبوبترین مردم نزد تو محبوبترین آنها نزد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است. ابوذر گفت: چرا، سوگند به خدایی که جانم در دست اوست محبوبترین مردم نزد من محبوبترین آنها نزد رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم است و او همین شیخ مظلوم و ستمدیده‏ای است که حقش را غصب کرده‏اند. [4] .
امام مجتبی علیه‏السلام از پدرش علی علیه‏السلام روایت کرده که فرمود: چون آیات اول سوره عنکبوت: الم. احسب الناس...
«آیا مردم پنداشته‏اند که آنان را رها ساخته‏اند که بگویند ایمان آوردیم، و امتحان نشوند»؟ نازل شد من گفتم: ای رسول خدا، این فتنه و آزمایش چیست؟ فرمود: ای علی، تو آزموده می‏شوی و دیگران هم به تو مورد آزمایش قرار می‏گیرند، و تو (در پیشگاه خدا) از گروهی دادخواهی خواهی نمود پس برای دادخواهی آماده باش. [5] .
حضرت رضا علیه‏السلام فرمود که رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به علی علیه‏السلام فرمود: ای علی، تو حجت خدایی، تو باب خدایی، تو راه به سوی خدایی، تو آن خبر بزرگی، تو راه راستی، تو مثل اعلایی، تو امام مسلمانانی، و امیر مؤمنانی و بهترین اوصیا و سرور صدیقانی. ای علی، تو فاروق اعظم و صدیق اکبری. ای علی، تو جانشین من بر امت منی، تو ادا کننده دین منی، تو انجام دهنده وعده‏های منی. ای علی، پس از من مظلومی، ای علی، تو پس از من تنها می‏مانی. ای علی، پس از من از تو دوری می‏گزینند، من خدا و همه حاضران امتم را گواه می‏گیرم که حزب تو حزب من است و حزب من حزب خداست، و حزب دشمنانت حزب شیطان است. [6] و [7] .

پی نوشت ها: 
[1] بحارالانوار45:28. 
[2] همان:50. 
[3] بحارالانوار76:28. 
[4] بحارالانوار، ط کمپانی71:8. 
[5] بحارالانوار، 69:28. 
[6] عیون اخبار الرضا علیه‏السلام 6:2. 
[7] نقل از امام علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام، ص 884-881. 


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >